در این مقاله متن، معنی، تحلیل و دکلمه شعر در شب سرد زمستانی نیما یوشیج با صدای دلنشین استاد محمدعلی حسینیان، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای و فن بیان در کشور را مشاهده می کنیم

دکلمه شعر نو یکی از مهمترین تمرین های فن بیان جهت آموزش لحن است.

برای رسیدن به لحن مناسب این تمرین می تواند سخن آموزان نوآموز را با چالش های جدی فن بیان و تکنیک های لحن مواجه کند. 

آنچه در ادامه مقاله می خوانید:

1- پادکست دکلمه شعر در شب سرد زمستانی با صدای استاد محمدعلی حسینیان

2- پادکست دکلمه شعر در شب سرد زمستانیبا صدای احمد شاملو

3- ویدیوی دکلمه شعر در شب سرد زمستانی

4- پادکست تفسیر و تحلیل شعر در شب سرد زمستانی

5- متن شعر در شب سرد زمستانی

6- معنی لغات شعر در شب سرد زمستانی

7- معنی شعر در شب سرد زمستانی

8- تفسیر شعر در شب سرد زمستانی از دکتر تقی پورنامداریان

مطالب مرتبط :
دانلود رایگان دکلمه شعرهای سهراب سپهری

دکلمه شعر در شب سرد زمستانی

پادکست دکلمه شعر در شب سرد زمستانی (با صدای استاد محمدعلی حسینیان)

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای نیما یوشیج

پادکست دکلمه شعر در شب سرد زمستانی (با صدای احمد شامو)

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای مهدی اخوان ثالث

ویدئوی دکلمه شعر در شب سر زمستانی

..

تفسیر و تحلیل شعر در شب سرد زمستانی

تفسیر و تحلیل شعر در شب سرد زمستانی توسط استاد محمدعلی حسینیان

..

متن شعر در شب سرد زمستانی

در شبِ سردِ زمستانی

کورۀ خورشید هم، چون کورۀ گرمِ چراغِ من نمی سوزد.

و به مانندِ چراغِ من

نَه می افروزد1 چراغی هیچ،

نَه فروبسته2 به یخْ ماهی که از بالا می افروزد.

 

من چراغم را در آمدْ رفتنِ3 همسایه ام4 افروختم در یک شبِ تاریک

و شبِ سردِ زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میانِ کومه ها5 خاموش6

گم شد او از منْ جدا زین جادّۀ باریک.

و هنوزم قِصِّه بَرْ یاد است

وین سخن آویزۀ7 لب:

₍₍که می افروزد؟ که می سوزد8؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟₎₎

در شبِ سردِ زمستانی

کورۀ خورشید هم، چون کورۀ گرمِ چراغِ من نمی سوزد.

1329

معنی واژگان شعر در شب سرد زمستانی

1- نَه می افروزد: نمی افروزد، روشن نمی کند

2- فروبسته به یخ: فروبسته[ ف ُ ب َ ت َ / ت ِ ] بسته . گره خورده . مقابل گشوده. فروبسته به یخ: یخ بسته، یخ زده

3- در آمدْ رفتنِ:  آمدن و رفتن، تردد، زندگی و مرگ

4- همسایه: موافق، متحد، همراه

5- کومه ها:  خرگاهی که از چوب و علف در صحرا سازند و پالیزبانان و مزارعان در آن نشینند و پالیز و زراعت خود را حفظ نمایند و صیادان نیز سازند و در آن نشسته بر صید کمین کنند و آن را کازه نیز گویند.

6- خاموش: آرام و بی صدا

7- آویزه: گوشواره. آویزه لب کردن به معنای همواره بیان کردن و گفتن آن حرف است

8- که می سوزد: چه کسی خطا می کند، چ کسی تباه می شود

معنی شعر در شب سرد زمستانی

در شبِ سردِ زمستانی

کورۀ خورشید هم، چون کورۀ گرمِ چراغِ من نمی سوزد.

معنی شعر: در شب سرد زمستانی، خورشید هم مانند چراغ من (شعر نو نیمایی) روشنی و روشنایی ندارد.

و به مانندِ چراغِ من

نَه می افروزد1 چراغی هیچ،

نَه فروبسته2 به یخْ ماهی که از بالا می افروزد.

معنی شعر: نه هیچ چراغی و نه ماهی که انگار از شدت سرما در آسمان یخ بسته است، فروغ و روشناییِ چراغِ من را ندارد.

 من چراغم را در آمدْ رفتنِ3 همسایه ام افروختم در یک شبِ تاریک

و شبِ سردِ زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میانِ کومه ها4 خاموش

گم شد او از منْ جدا زین جادّۀ باریک.

معنی شعر: من نور و روشنایی چراغم را برای آمدن و رفتن کسانی که موافق و همراه و همدل من بودند در شب تاریکی که هیچ نوری نداشت روشن کردم. آن شب، شب سرد زمستانی بود که باد شدیدی با درختان کاج برخورد می کرد و صدایش شنیده می شد. با این که من چراغم را روشن کرده بودم و نور روشنایی چراغ، جاده باریکی را روشن کرده بود و امیدی در دل ها ایجاد کرده بود، همراهان و همدلان من در میان خانه ها آرام و ساکت رفتند و نخواستند که از این نور و روشناییِ چراغِ من که راهی هر چند باریک را روشن کرده بود استفاده کنند. و من آن ها را دیگر ندیدم.

و هنوزم قِصِّه بَرْ یاد است

وین سخن آویزۀ5 لب:

₍₍که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟₎₎

معنی شعر: و هنوز هم این قصه در یاد من است و همواره این سخن را تکرار می کنم که چه کسی چراغ و مشعل هدایت را روشن می کند؟ چه کسی تباه می شود و از این روشنایی بهره نمی برد؟ چه کسی این قصه و خاطره را به یاد می سپارد؟

در شبِ سردِ زمستانی

کورۀ خورشید هم، چون کورۀ گرمِ چراغِ من نمی سوزد.

معنی شعر: در شب سرد زمستانی، نور و روشنایی خورشید هم مانند نور چراغ من، مسیر را روشن نمی کند.

تفسیر شعر در شب سرد زمستانی از دکتر تقی پورنامداریان

برگرفته از کتاب خانه ام ابری ست (شعر نیما از سنت تا تجدد) از دکتر تقی پورنامداریان

در شب سرد زمستانی

تفسیر و تأویل شعر

بند اول این شعر بر مبنای تضادی میان «شب سرد زمستان» و «چراغ گرم و روشن» شاعر شکل گرفته است. چراغی که حتی کوزة خورشید هم به گرمی آن نمی­سوزد و هیچ چراغی مانند آن نمی­افروزد و ماه یخ بسته در آسمان سرد زمستانی نیز که از بالا می­افروزد، چون آن فروزان نیست.

شب و زمستان در شعرهای نیما نمادها و رمزهای تاریکی، افسردگی، سکون و سکوتند که از صفات جامعه­ای­ست که استبداد و ظلم و تباهی و اختناق بر فضای آن حاکم است. بنابراین «شب سرد زمستانی» تصویر سمبلیک جامعه­ای با اوضاع سیاسی و اجتماعی نامطلوب است که تمام خصوصیات شب و زمستان را می­توان در معنی مجازی به آن نسبت داد. نیما در شعر خواب زمستانی[1] نیز «زمستان» را در همین معنی اراده می­کند. کلمة «چراغ» در شعرهای نیما، گاهی به معنی حقیقی خود بکار می­رود و لازم نیست معنی سمبلیکی برای آن قائل شویم، اما گاهی نیز معنی سمبلیک دارد. معنی سمبلیک چراغ نیز ناشی از استعدادهای طبیعی آن است مثل روشنی­بخشی که نتیجه­اش ظلمت­ستیزی، راهنمایی و هدایت و حقیقت­نمایی و افشاگری است.

در شعر در فروبند**، که یأس و ناامیدی بر آن حاکم است، شاعر در ضمن مکالمه با مخاطبی که در حقیقت جز «من» مأیوس و ناامید از بهبود و بهروزی او نیست، از نداشتن چراغی با خود در غیاب آفتاب سخن می­گئود. گویی شاعر چنان مأیوس شده است که وجود چراغ شعر و قریحة خود را نیز به سبب عدم تأثیر آن در برانگیختن مردم و هدایت آنان انکار می­کند:

گفتمش خنده بندد پس از این

آفتاب، نه چراغی با من.

گفت: آن به که بپوش از شرم

چهرة خویش به دست دامن.

چنان­که دیده می­شود اظهارنظر طرف گفت­و­گو این است که : چون در غیاب آفتاب چراغی نداری که راه تاریک تو و دیگران را روشن کند، بهتر آن است که با دامن، چهرة خود را از شرم بپوشی. این اظهارنظر، به «چراغ» معنای سمبلیکی می­دهد که در شعرهای دیگر نیما که یأس و ناامیدی تا این نقطة اوج نرسیده است، در همین معنا نماد تلاش و امید و هدایت است که شاعر به نقش و تأثیر آن ایمان دارد. اگر از این نظرگاه به قطعه شعر مذکور بنگریم، در اینجا هم می­توان «چراغ» را نماد شعر و اندیشه تلقی کرد که نیما امید داشته است با آن به جنگ شب و جهل و سیاهی برود که در اینجا شدت یأس شاعر آن امید را از میان برده است.

به هر حال ترکیبات و تشبیهاتی چون چراغ هدایت، چراغ عقل، چراغ علم، چراغ حقیقت، و امثال آن که فراوان در ادبیات کلاسیک به کار رفته است حاکی از استعداد نمادپذیریِ مثبت این واژه در زمینة معنایی ظلمت­ستیزی و افشاگری و هدایت است.

در شعر تا صبح­دمان***، «چراغ افروختن» را هم می­توان کنایه از «بیدار ماندن در شب» و «شب زنده­داری» گرفت و هم می­توان «جان، طبع و قریحه یا عقل و اندیشه را به فعالیت واداشتن» دانست که حاصلش تولید شعر است. شاعر در شب گرم تا صبح بیدار می­ماند، جان و یا عقل و قریحة خود را به کار و کوشش وامی­دارد که دیواری استوار در سرای کوران برآورد تا پناهگاه امن و استوار آنان باشد. این دیوار استوار که حاصل شب­نخوابی و جان­افروزی و عقل و قریحة شاعر است حاصلش چیزی جز شعر متعهد و ستم­ستیز و حقیقت­جوی او نیست:

تا صبح­دمان، در این شب گرم

افروخته­ام چراغ، زیراک

می­خواهم برکشم بجاتر

دیواری در سرای کوران[2]

اما این «دیوار استوارتر» که شعر نیماست و شاید در مقایسه با شعر کهن «بجاتر» خوانده شده است، مدام درمورد انتقاد کسانی واقع می­شود که با وجود ادعای ادب­مداری کورند و قادر نیستند محاسنِ تغییر و تحولی را که او در شعر ایجاد کرده است، ببینند:

برساخته­ام نهاده کوری

انگشت که عیب­هاست با آن،

دارد به عتاب کور دیگر

پرسش که چراست این، چرا آن؟

وینگونه به خشت می نهم خشت

در خانۀ کوردیدگانی

تا از تف آفتاب فردا

بنشانمشان به سایبانی

چنان که پیداست «چراغ» را می توان به «چراغ جان و دل» تعبیر کرد. که طبع و قریحه نیز از ملازمات آن است. شاعر با افروختن جان* که کنایه از پوشش و تلاش روحی است دیوار یا بنای استوار شعر را بر می آورد.

نیما شعری تمثیلی و سمبلیک با عنوان چراغ دارد که دارای شش بند است که در بند اول شاعر از چراغ در مقام سوم شخص و در چهار بند بعدی «چراغ» خود در مقام متکلم از خود سخن می گوید و در بند آخر دوباره شاعر از «چراغ» خود حرف می زند. در این شعر و نیز در شعری که در تفسیر آنیم می توان چراغ را به جان و دل شاعر تعبیر کرد که در شب سرد زمستانی، اوست که می سوزد تا با گرمی و روشنی خود با شب سرد زمستان بستیزد و امید را در دل ها نگه دارد و به مردم راه به سوی فردای گرم بهاری را بنماید**.

ر بند دوم شعر در شب سرد زمستانی، سخن با پاسخ این سوال مقدر آغاز می شود: شاعر، این چراغ را از کی افروخته است؟

– من چراغم را درآمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود

باد می­پیچید با کاج،

در میان کومه­ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جادة باریک.

آیا این همسایه، همان «او» در مصراع آخر است که در یک شب سرد زمستانی می­آید و بعد در میان کومه­ها در حالی­که باد با کاج می­پیچد از جادة باریک می­رود و گم می­شود، یا «او» به همسایه بازنمی­گردد و خود معشوقی زمینی است که شاعر چراغ خود را از آن زمان یعنی زمان دیدار و جدایی «او» می­افروزد؟ در شعر چراغ – که قبلاً به آن اشاره کردم- قصة این دیدار و جدایی با تفصیل بیشتر آمده است:

پیت پیت … درآی با من نزدیک

تا قصه گویمت ز شبی سرد

کآمد چگونه با کفش آتش

از ناحیه­ی همین ره تاریک.**

اول درآمد از در

گرچه نگاه او نه هراسان،

خاموش­وار دستش بگشاد

باشد که مشکلی کند آسان

آخر نهاد با من باقی

این قصه­ام که خون جگر شد،

با ابری از شمال درآمد

وز بادی از جنوب به در شد.

چنان­که دیده­می­شود در هر دو شعر داستان دیدار و جدایی در شب سرد زمستان تکرار شده است. در شعر چراغ کسی که می­آید «از ناحیة همین راه تاریک» می­آید و اول در کَفَش آتش است و «خاموش­وار دست می­گشاید تا مشکلی را آسان کند.» اما آخر می­رود و قصه­ای برای شاعر می­گذارد که خون جگر و مایة درد و اندوه می­شود. دنبال این قسمت شاعر اشاره می­کند که اول «او»، در مکان و زمانی که ظاهراً نمی­داند کجا و کی بود، با من دلگرم نشست اما آخر مثل دودی و مثل آرزوی جوانی برخاست و با این نشستن و برخاستن:

این آتشم به پیکر اندوخت و برفت

او این زبان گرمم آموخت و برفت

مجلس چو دد خال از همزبان چنین

در آتش چنینم دل سوخت و برفت.

شاعر در بالا اشاره می­کند که «او» وقتی می­آید در کف یا در دست آتش دارد. پیداست که با همین آتش چراغ شاعر را برمی­افروزد. همان­طور که دیده می­شود در اینجا به صراحت شاعر چراغ را تمثیلی از خودش می­داند با زبانِ گرم شعله و آتشی به پیکر اندوخته. این نکته که در واقع همان «او» که در شب سرد زمستان با وی دیدار کرده، او را برافروخته است تا بسوزد، در شعر چراغ پیداست. هم به این نکته­ها و هم به قصه­ای که او بعد از آن دیدار برای شاعر باقی گذاشته است، به نحوی بسیار موجز در شعر در شب سرد زمستانی نیز اشاره شده است:

و هنوزم قصه بر یاد است

وین سخن آویزة لب:

که می­افروزد؟ که می­سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می­ا­ندوزد؟

تردیدی نیست که این دو شعر که هر دو نیز در سال ۱۳۲۹ و احتمالاً پشت سرهم سروده شده­اند زمینة معنایی و عاطفی مشترکی دارند. بنابراین چراغ، تمثیل وجود یا جان و دل  شاعر است که با دیدار «او» روشن و شعله­ور می­گردد و شاعر زیان گرم خود را نیز آموختة  «او» می­داند و قصة این دیدار را در شب سرد زمستان، هیچ­گاه فراموش نکرده­است. به­ندرت می­توان در مجموعه شعرهای نیما حتی یک شعر عاشقانه به معنی متداول کلمه پیدا کرد تا با توجه به به آن «او» را بتوان یک معشوق انسانی دانست. به علاوه در این دو شعر نیز نشانة مشخصی که دلالت به این موضوع داشته باشد نیست.

نیما در شعری به نام همه شب – که قبلاً اشاره کردیم- نیز از زنی هرجایی سخن می­گوید که همه شب به سراغ او می­آمده­است. اما در یکی از شب­های وحشت­زا و تلخ که آن زن به سراغ او می­آید، گیسوان درازش -همچون خزه که بر آب- به سر شاعر دور می­زند و وی را به زبونی در تک و تاب می­اندازد و شاعر اعتراف می­کند که از آن شب به بعد است که  او همه چیز را می­بیند؛ و سخنان خود را نیز از او می­داند:

در یکی از شب­ها

یک شب وحشت را.

که در آن هر تلخی

بود پابرجا

وان زن هرجایی

کرده بود از من دیدار،

گیسوان درازش – همچو خزه که بر آب-

دور زد به سرم

فکنید مرا

به زبونی و در تک و تاب.

هم از آن شبم آمد هرچه به چشم.

همچنان سخنانم از او

همچنان شمع که می­سوزد با من به وثاقم، پیچان

چنان­که دیده می­شود در اینجا نیز «زن هر جایی» همان نقشی را دارد که «او» در دو شعر قبلی. هم در شب تیره و تلخ با شاعر دیدار می­کند، هم او را به زبونی در تک و تاب می­اندازد یعنی عاشق و بی­قرار می­کند و به جستجو و کوشش وا­می­دارد، و هم چشم او را باز و زبانش را گویا می­سازد. بنابراین کار مهم این «زن» در این شعر و یا «او» در آن دو شعر این است که چراغ معرفت و بصیرت را در وجود شاعر روشن می­کند تا چشم او به حق بینا شود و در نتیجه چراغ عشق به حق در جان او افروخته گردد و زبانش برای بیان و دفاع از حق، به شعر گویا شود.

ضمن تفسیر شعر همه شب، اشاره کردم که این «زن هر جاییی» نماد حق و حقیقت است که فکر و خیال آن مثل زنی هرجایی به سراغ همه می­رود و به هر کس چهره می­نماید، اما تنها معدودی شیفته و گرفتار آن میشوند که استعداد دل باختن به او را دارند یا تقدیرشان اقتضا میکند که به او دل ببازند و عمری در طلب او و در فراق او به تک و تاب و سوختن و ساختن گرفتار آیند. مگر نه اینکه همة شعر و زندگی نیما گواه همین طلب و افروختن و سوختن است؟

در شعر در شب سرد زمستانی بعد از بیست و هشت سال باز هم چهرة معشوقی را که در اولین شعر نیما قصة رنگ پریده به تفصیل وصف شده بود و در شعر افسانه در چهرة سمبلیک «افسانه» متجلی شده بود می­بینیم.[3]

نیما تحت تأثیر همین عشق به حق و حقیقت است که زبان به شعر می­گشاید و قصة رنگ پریده شرح ماجرای این عشق است که در بخش اول به آن اشاره کردیم. به یاد بیاورید این بیت­ها را:

چونکه در من سوز او تأثیر کرد

عالمی در نزد من تغییر کرد

عشق کاول صورتی نیکوی داشت

پس بدی­ها عاقبت در خوی داشت

روز درد و روز ناکامی رسید

عشق خوش­ظاهر مرا در غم کشید…

هرچه کردم که از او گردم رها

در نهان می­گفت با من این ندا

بایدت جویی همیشه وصل او

که فکنده­ست او ترا در جست­و­جو

ترک آن زیبارخ فرخنده­حال

از محال است از محال است از محال …

هرچه کردم لابه و افغان و داد

گوش بست و چشم را برهم نهاد

یعنی ای بیچاره باید سوختن

نه به آزادی سرور اندوختن

بایدت داری سر تسلیم پیش

تا ز سوز من بسوزی جان خویش …

سوختم تا عشق پر سوز و فتن

کرد دیگرگون من و بنیاد من

سوختم تا دیدة من باز کرد

بر من بیچاره کشف راز کرد[4]

نیما شعر قصة رنگ پریده را در حوت 1299 سروده است یعنی در همان ماهی که کودتای اسفند 1299، ورق تازه­ای در تاریخ ایران می­گشاید. قبل از این کودتا سربازان ارتش سرخ همسایة شمالی ایران، رشت و انزلی را اشغال کرده بودند. دولت انگلیس که از پیش تصمیم داشت که برای صرفه­جویی در بودجه، نیروهای خود را در آوریل 1920 (دهم فروردین 1300 خورشیدی) از ایران خارج کند، پس از ورود ارتش سرخ و فرار خفت­بار سربازان انگلیسی از مقابل آنان، از تصمیم خود منصرف شد و اولیای وزارت جنگ بریتانیا جداً نگران شدند که با توجه به لطمة روحی سربازان انگلیسی دیگر نتوانند از عهدة مقابله با سربازان شوروی برآیند و جلوی پیشروی آنان را به سوی تهران و جنوب سدّ کنند. به همین سبب ژنرال آیرن ساید را به ایران اعزام کردند تا هم روحیة سربازان انگلیسی را تقویت کنند و هم مقدمات خروج نیروهای بریتانیا را از ایران فراهم سازند. اقدامات ژنرال آیرن ساید، سرانجام به وقوع کودتای سوم اسفند منجر می­گردد. در 8 حوت (اسفند) 1299، پیمان­نامة ایران و روس در مسکو به امضای اولیای امور دولت روسیه می­رسد و در همین ماه نیروهای ارتش سرخ، ایران را بنا بر پیمان­نامه تخلیه می­کنند. کودتای سوم اسفند با طرح و نقشة انگلیس و از جمله به منظور جلوگیری از نفوذ شوروی در ایران در غیاب آنان- چون می­خواستند ایران را تخلیه کنند- سرانجام چنان­که گفتم به خروج بلشویک­ها از ایران جامة عمل می­پوشد و بعدها در 17 فروردین 1300، رتشتین به عنوان نمایندة مختار شوروی به ایران می­آید.*

چنان­که دیده می­شود، فاصلة میان ورود و خروج نیروهای همسایة شمالی که نیما در شعرهای دیگر نیز با نام «همسایه» از آن یاد می­کند**، مصادف با همان زمانی است که حق به نما چهره می­نماید، او را شیفتة خود می­کند، و بعد از او غایب می­شود و نیما چراغ اولین شعر خود (قصة رنگ پریده) را در شب سردِ زمستانیِ غیبتِ او برمی­افروزد  تا او را که در شبی تاریک از وی گم و جدا شده است، برای همة عمر جستجو کند. این زمان، زمانی است که ایران در یکی از بحرانی­ترین لحظه­های تاریخ خود به سر می­برد؛ زمانی که شب سرد زمستانیِ طبیعت قرین با شب سرد زمستانی تاریخ کشور ما شده است و «بادِ»**** استبداد و حوادث خطرناک و آشوب و ناامنی با «کاج»***** – که در شعر نیما نماد و مظهر شمال ایران و یا از طریق مجازِ ذکرِ جزء و ارادة کل، همة ایران است- درگیر است:

من چراغم را در آمد رفتن همسایه­م افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود

باد می­پیچید با کاج

در میان کومه­ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جادة باریک

و هنوزم قصه بر یاد است

وین سخن آویزة لب:

«که می­افروزد؟ که می­سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می­اندوزد؟»

در شب سرد زمستانی

کورة خورشید هم، چون کورة گرم چراغ من نمی­سوزد.

[1]  نگاه کنید به تفسیر این شعر در بخش تفسیر و تأویل شعرها.

**  این شعر در بخش «شعرهای برگزیده» آمده است.

***  این شعر در بخش «شعرهای برگزیده» آمده است.

[2]  مقایسه کنید با فردوسی: برآوردم از نظم کاخی بلند    که از باد و باران نیابد گزند …

**  احتمالاً کلمة «تاریک» نیز در مقایسه با شعر «در شب سرد زمستانی»، باید «باریک» باشد.

[3]  نگاه کنید بخش اول، شرح قصة رنگ پریده از ص 55 به بعد.

[4]  مجموعة آثار نیما یوشیج، دفتر اول، صص 19، 20، 21،33.

*  نگاه کنید به: – تاریخ بیست سالة ایران، حسین مکی، ج 1، مؤسسة انتشارات امیرکبیر، 1358، صص 167، 193، 253، 238، 235، 269، 295.

– رقابت روسیه و انگلیس در ایران، منصور گرگانی، مؤسسة مطبوعات عطایی، ص 165.

– کودتای 1299، ابراهیم صفایی، ص 36.

**  نگاه کنید به تفسیر و تأویل شعر داروگ در بخش تفسیر و تأویل شعرها. در پایان شعر چراغ، که در ضمن تفسیر به آن اشاره کردیم، نیز دیدیم که نیما اشاره می­کند، «او» که در کَفَش آتش، در شب سرد بر شاعر وارد می­شود و چراغ او را برمی­افروزد و می­خواهد مشکل را آسان کند، سرانجام قصه­ای پرخون جگر برای شاعر باقی می­گذارد زیرا به سبب بادی از جنوب، «او» که از شمال درآمده است، خارج می­شود: «با ابری از شمال درآمد/ وز بادی از جنوب به در شد.»

****  نگاه کنید به تفسیر و تأویل شعرهای خندة سرد، خانه­ام ابری است، و نیز شعر هست شب.

*****  «کاج» در شعر گل مهتاب نز در همین مفهوم آمده است.