شعر ری را | دکلمه ، متن ، تحلیل و معنی شعر

دکلمه-شعر-ریرا-از-نیما-یوشیج

در این ویدئو دکلمه بسیار زیبای شعر ₍₍ری را₎₎ از نیما یوشیج با صدای زیبا و دلنشین استاد محمدعلی حسینیان، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای و فن بیان در کشور را می شنویم.

مطالب مرتبط :

نقشه راه یادگیری فن بیان

آنچه در ادامه مقاله می خوانید:

1- پادکست دکلمه شعر ₍₍ری را₎₎ با صدای استاد محمدعلی حسینیان

2- پادکست دکلمه شعر ₍₍ری را₎₎ با صدای احمد شاملو

3- ویدیوی دکلمه شعر ₍₍ری را₎₎

4- پادکست تفسیر و تحلیل شعر ₍₍ری را₎₎

5- متن شعر ₍₍ری را₎₎

6- معنی لغات شعر ₍₍ری را₎₎ 

7- معنی شعر ₍₍ری را₎₎

8- تفسیر شعر ₍₍ری را₎₎ از دکتر تقی پورنامداریان

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای سهراب سپهری

دکلمه شعر ₍₍ری را₎₎

پادکست دکلمه شعر ₍₍ری را₎₎ با صدای استاد محمدعلی حسینیان

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای نیما یوشیج

پادکست دکلمه شعر ₍₍ری را₎₎ با صدای احمد شاملو

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای مهدی اخوان ثالث

ویدئوی دکلمه شعر ₍₍ری را₎₎ 

..

نقد و بررسی و تفسیر و تحلیل شعر ری را

تحلیل شعر ₍₍ری را₎₎ توسط استاد محمدعلی حسینیان

..

متن شعر ری را – نیما یوشیج

₍₍ری را₎₎1 … صدا می آید امشب

از پشتِ ₍₍کاچ₎₎2 که بندِ آب3

برقِ4 سیاهْ تابَشْ5 تصویری از خراب6

در چشم می کشانَد.

گویا کسی ست که می خوانَد …

اما صدایِ آدمی این نیست.

با نظمِ هوش رباییْ7 من

آوازهایِ آدمیان را شنیده ام

در گردشِ8 شبانیْ9 سنگین10؛

زِ اندوه هایِ من

سنگین تر.

و آوازهایِ آدمیان را یکسر11

من دارم از بَر12.

یک شب درونِ قایقْ دلتنگ13

خواندند آنچنان؛

که من هنوز هیبتِ14 دریا را

در خواب

می بینم.

ری را. ری را…

دارد هوا15 که بخوانَد.

در این شبِ سیا.16

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش امّا

خواندن17 نمی تواند.

معنی لغات شعر ری را 

1- ری را( rirā): صدای رعد و برق . به مازندرانی: هان ، بیدارباش ، به هوش باش ، هشدار ؛ نام پرنده‌ای کوچک شبیه به گنجشک؛ نام زنِ تیزهوش و کاردان – در این شعر به معنای صدای رعد و برق است.

2- کاچ: چکاد، فرق سر . آبگینه، شیشه، درخت صنوبر – در این شعر به معنای چکاد و قله است

3- بندِ آب: محل اتصال دو چیز؛ خشکی که در آب محصور شده است. جزیره، دلتا

4- برق: درخشش؛ درخشندگی

5- سیاه تابش: تاب: تابش و روشنایی و فروغ. تافتن هر چیزی که نورانی باشد همچون فروغ و پرتو آفتاب وشمع و چراغ و مانند آن . عکس . انعکاس. انعکاس تیره. عکس تیره

6- خراب: نابسامان، تباه، ضایع، فاسد

7- هوش ربایی: هوش ربا؛ [مجاز] آن‌که یا آنچه به‌سبب زیبایی خود هوش و عقل از سر انسان ببرد.

8- گردش: راه رفتن به قصد تفرج

9- شبانی: چوپانی

10- سنگین: غیر قابل تحمل، دشوار، تحمل ناپذیر

11-یکسر: همه

12- از بَر: از حفظ

13- دلتنگ: غمگین، افسرده

14- هیبت/heybat/: شکوه، عظمت، کبریا

15- هوا: هوس

16- سیا: مخفف سیاه

17- خواندن: دعوت کردن

معنی شعر ری را 

₍₍ری را₎₎1 صدا می آید امشب

از پشتِ ₍₍کاچ₎₎2 که بندِ آب3

برقِ4 سیاهْ تابَشْ5 تصویری از خراب6

در چشم می کشانَد.

گویا کسی ست که می خوانَد

 معنی شعر: امشب صدای رعد و برق از پشت قله کوه می آید که انعکاس تصویر تیره و سیاهش از آب سد، تباهی و نابودی و خرابی را در ذهن تصویر می کند. انگار کسی دارد آواز می خواند …

اما صدایِ آدمی این نیست.

با نظمِ هوش رباییْ7 من

آوازهایِ آدمیان را شنیده ام

در گردشِ8 شبانیْ9 سنگین10؛

زِ اندوه هایِ من

سنگین تر.

و آوازهایِ آدمیان را یکسر11

من دارم از بَر12.

معنی شعر: ولی این صدای آدمی (شعر کهن) نیست. من در هنگام چوپانی در شب های دشوار و تحمل ناپذیر که حتی از غم و غصه های من هم تحمل ناپذیرتر بود، صدای آدم ها(شعر کهن) که هوش از سر می بُرْد را شنیده ام. و صدای آن ها هنوز در گوشم هست و همه آن ها را در حافظه دارم.

یک شب درونِ قایقْ دلتنگ13

خواندند آنچنان؛

که من هنوز هیبتِ14 دریا را

در خواب

می بینم.

معنی شعر: در یک شب دلگیر و غمگین، در درون قایق، آن آدم ها با آن صداهایی که هوش از سر می برد، چنان آوازی خواندند که من هنوز که یاد آن می افتم، شکوه و بزرگی و عظمت دریا در ذهنم تداعی می شود.

 ری را. ری را

دارد هوا15 که بخوانَد.

در این شبِ سیا.16

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش امّا

خواندن17 نمی تواند.

معنی شعر: ری را. ری را … همچنان صدا می آید. (به نظر می رسد این صدا، صدای شعر نو نیمایی است که می آید). انگار هوسِ خواندن دارد. در این شبِ سیاه، او از خود بی خود شده است. او با صدایش (شعر نو) رفته است ولی نمی تواند دیگران را به صدایش دعوت کند و فرا بخواند.

تفسیر شعر ₍₍ری را₎₎ از دکتر تقی پورنامداریان

برگرفته از کتاب خانه ام ابری ست (شعر نیما از سنت تا تجدد) از دکتر تقی پورنامداریان

ری را

صورت و زبان شعر

شعر ری را از شعرهای بسیار خوش­ساخت در شیوة آزاد نیمایی است. مثل شعر خانه­ام ابری­ست… استفاده از وزن آزاد نیمایی به بهترین و سنجیده­ترین شکل در آن متجلی است. زبان در اوج زیبایی و سادگی است. مایة وزنی مختلف­الارکان «مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن/ فع­لان» به هرچه طبیعی­تر نمودن زبان نیز کمک کرده است. حس می­شود شاعر به هیچ پس و پیش کردن کلمات، که مانع جریان طبیعی سخن گفتن شود، شعر را از ابتدا تا انتها نوشته است و درست همان چیزی را که در ذهن او به تدریج از طریق تداعی­ها و پیوند معانی با زبان و در زبان شکل گرفته، بیان کرده است. وزن آزاد نیمایی که امکان می­دهد شاعر در هر کجا به اقتضای معنی وزن را بشکند، ارزش خود را در بیان این شعر کاملاً متجلی کرده است:

با نظم هوش­ربایی من

آوازهای آدمیان را شنیده­ام

در گردش شبانی سنگین؛

ز اندوه­های من

سنگین­تر…

فکر نمیکنم طبیعی­تر و زیباتر از این بتوان این معانی را ادا کرد و در عین حال موسیقی ناشی از مایة وزنی را رعایت کرد. حتی بعید می­دانم در انبوه شعرهای بعد از نیما بتوان نمونه­هایی مانند آن یافت که زیبایی را در کلامی چنین ساده و بی­پیرایه و عاری از فوت و فن­های بلاغی، متجلی کرده باشد.

شعر در مصراع­های دوم و سوم؛ چهارم و پنجم؛ یازدهم و دوازدهم و سیزدهم؛ نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم؛ و بیستم و بیست و پنجم؛ دارای قافیه است بی­آنکه اندکی  احساس شود شاعر از روی عمد این قوافی را ایجاد کرده، و کلام را از جریان طبیعی خود برای ایجاد قافیه­ها منحرف کرده است. به هرحال وجود این قافیه­ها موسیقی شعر را که به سبب اختیار مایة وزنی عروضی خاص و شکستن مکرر آن به اقتضای طبیعت بیان، نامحسوس می­نماید – بی­آنکه احساس شایبة تکلفی برانگیزد، تقویت کرده است. با این­همه آنچه این زبان ساده و طبیعی را از زبان نثر کاملاً متمایز می­کند. آشنایی-زدایی و یا بیگانه­سازی آن به چشم خواننده از طریق انواع شگردهای بلاغی و حتی موسیقیایی نیست؛ بلکه ابهام ناشی از بیان فضایی مه گرفته و فواصل ناشی از جهش تخیل شاعر در میان اجزای شعر است که خواننده را در مقابل پرتگاه­هایی عمیق قرار می­دهد که برای گذشتن از آن باید به چاره­اندیشی بپردازد.

تفسیر و تأویل شعر

ابهام این شعر از همان اولین لفظ شعر یا حتی عنوان آن شروع میشود: «ری را». در واژه­نامة طبری که در دفتر اول مجموعة آثار نیما، آمده است در مقابل کلمة  «ری را» نوشته شده که: «اسم زن است». گمان می­کنم این واژه­نامه را آقای سیروس طاهباز که مجموعه به کوشش ایشان به چاپ رسیده است، تهیه کرده­اند و نیما خود در دستنوشته­هایش چنین توضیحی را ننوشته باشد. شاید یک دلیل بر اینکه این کلمه اسم زنی نیست شیوة نوشتن مصراع اول باشد که بعد از کلمة «ری را» سه نقطه گذاشته شده است و نه نشانة خطاب .(!)

«ری را» … صدا می­آید امشب.

گذاشتن این سه نقطه برای نشان دادن کشش، تکرار و انعکاس صداست که گاهی نیز نیما از آن در همین زمینه استفاده کرده است. چنان­که در شعر ناقوس آمده است:

دینگ دانگ … چه صداست

ناقوس! [1]

متأسفانه من نمی­دانم این نقطه­گذاری­ها که در صورت چاپی شعر نیما آمده است از خود نیماست یا از گردآورندة شعرهای او تا بتوان براساس موارد مشترک سخنی قطعی گفت. در صورت چاپی شعر نیما گاهی مثل شاهد بالا بعد از تقلید صوتی، سه نقطه آمده است اما گاهی نیامده است، مثلا در شعر خروس می­خواند در آغاز آمده است:

قوقولی قوقو! خروس می­خواند**

در شعر چراغ به دنبال صدای «پیت پیتِ» آخرین لحظه­های سوزش چراغ، سه نقطه آمده است:

پیت پیت … چراغ را

در آخرین دم سوزش

هر دم سماجتی است**.

و در شعر شب­پره­ی ساحل نزدیک باز به دنبال صدای شب­پره شکل دیگری از نقطه­گذاری آمده است:

چوک و چوک!… گم کرده راهش در شب تاریک

شب­پره­ی ساحل نزدیک[2]

شاید اگر به دست نوشته­های خود نیما دسترسی به آسانی ممکن بود، می­شد به استناد همة این موارد، نتیجه­ای قابل اعتنا به دست آورد؛ اما بسیار بعید است براساس صورت چاپی شعر او بتوان بر نکته­ای تأکید کرد. کسانی که به جمع­آوری و چاپ دست­نوشته­های شاعری آن هم مثل نیما که سرآغاز و بنیانگذار یک تجدد است، اقدام می­کنند باید بسیار دقت کنند و کوچکترین تغییری را حداقل در حاشیه، هم در حوزة نقطه­گذاری هم شیوة کتابت و هم امکان چندگونه خواندن کلمه­ای یادآور شوند. چون هر یک از این نکته­ها و نکته­های دیگر می­تواند در شعر گره­گشای مسئلة مبهمی باشد.چنان­که گاهی نیز یک توضیح نسنجیده بدون اشاره به اینکه این توضیح از خود شاعر است یا مصحح و گردآورنده، می­تواند منشأ ابهام و مشکلی تازه شود.

به هرحال اگر نتوان به استناد این شواهد و نشانه­های بیرون متنی دربارة اسم نبودن «ری را» به نتیجه رسید، شواهد درون متنی می­تواند ما را در اسم کسی بودن این لفظ دچار تردید کند و این به فرض آن است که قبول کرده باشیم که ممکن است اسم زن را در زادگاه نیما «ری را» بگذارند.

اگر «ری را» اسم زنی باشد باید مخاطب نیما در این شعر باشد و نیما این شعر را در حضور یا با فرض حضور او و یا در خطاب به او گفته باشد. پس حضور یا حضور فرضی مخاطب بخشی از موقعیت سخن گفتن است. حضور مخاطب در بافت و کیفیت کلام و خبری که به مخاطب داد می­شود تأثیر می­گذارد. به کسی که در مقابل انسان حضور دارد و خود صدایی را که از طرفی به گوش می­رسد، می­شنود نه می­گویند: «صدا می­آید» و نه اشاره به زمانی می­کنند که او خود در آن زمان قرار گرفته است. دقت کنید:

«ری را» … صدا می­آید امشب

از پشت کاج که بند آب

برقِ سیاهِ تابشِ تصویری از خراب

در چشم می­کشاند.

گویا کسی­ست که می­خواند. ..

بی گمان زمینة وضعی سخن گفتن که بخشی از آن حضور مخاطب و حضور شب و حضور صدایی است که می­آید به سخنگو اجازه نمی­دهد که به مخاطب بگوید: شب است، صدا از پشت کاج می­آید، و گویا کسی است که میخواند؛ مگر آنکه مخاطب کور و کر باشد که دلیلی بر فرض آن نیست. عدم هماهنگی متن با زمینة وضعی سخن (context of situation) – ***که آن را اسم زن فرض کردن «ری را» به نظر می­آورد – خود می­تواند دلیلی باشد که «ری را» نباید اسم زنی باشد. اما دلیل قطعی­تری در اثبات این نکته بند آخر یا سوم شعر است. اگر فرض کنیم «ری را» نام مخاطب شاعر است، بند دوم شعر که ادامة سخن شاعر بعد از بند اول است نیز خطاب به اوست. اما در بند سوم «ری را» دیگر مخاطب نیست و شاعر از «او» سخن می­گوید و نه با «او»

ری را، ری را …

دارد هوا که بخواند،

در این شب سیا

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما

خواندن نمی­تواند.

چنان­که دیده می­شود در اینجا دیگر شاعر با «ری را» سخن نمی­گوید درحالی­که زمینة وضعی و بافت سخن ایجاب می­کند او دوباره با مخاطب سخن گوید، مخاطبی که ظاهراً خاموش است و هیچ سخن نمی­گوید.

بنابراین «ری را» در آغاز شعر نیز نباید مخاطب (تو) باشد. باید در آنجا هم مثل این بند آخر «او» باشد. اما اگر «او» باشد، آیا می­تواند اسم شخص باشد؟ به نظرم چنین امری هم ممکن نیست. به دلیلی که خواهم گفت. به مصراع اول دقت کنید می­توان آن را معادل جمله­ای گرفت که در مقابل آن نوشته­ام:

«ری را»… صدا می­آید امشب = امشب صدای «ری را» می­آید

اگر فرض کنیم «ری را» اسم شخص است؛ جمله­ای که معادل مصراع نیما نوشته­ایم خالی از هر اشکالی است؛ به علاوه اشکال بند سوم را هم که از «ری را» به عنوان «او» سوم شخص سخن می­رود، حل می­کند. اما این نظر را مصراع پنجم بند اول یکسره دچار اشکال می­سازد و مصراع آغازین بند بعدی هم این اشکال را مؤکد می­کند. زیرا اگر «ری را» اسم زنی یا شخصی باشد که در مصراع اول گفته می­شود «صدای او می­آید»، دیگر تردید ابراز شده در مصراع پنجم و خبر اظهار شده در مصراع ششم – که آغاز بند دوم است- معنی ندارد:

گویا کسی است که می­خواند … (مصراع پنجم)

اما صدای آدمی این نیست. (مصراع ششم)

بنابر دلایل بالا و دلیل­های دیگری که می­توان ارائه کرد، چاره­ای نیست که بپذیریم «ری را» نام زنی یا شخصی نیست و تنها یک صوت است که به گوش می­رسد مثل«دینگ دانگ»، «قوقولی قوقو»، «چوک چوک»، « تی­تیک تی­تیک»[3] و جز آنکه نیما در شعرهای خود به کار برده است. پس مصراع اول این شعر یک جملة خبری است که نیما در خلال آن خبر می­دهد که در شبی که در آن ایستاده است، صوت و صدایی مبهم از دور همانند «ری را» به گوشش می­رسد و چون این صداست که انگیزة حالت عاطفی او برای سرودن شعر شده است ابتدای شعر همان را تکرار میکند : «ری را … صدای می­آید امشب» که معادل است با: امشب صدای «ری را» از دور به گوش می­رسد. با پذیرش «ری را» به عنوان صوتی مبهم که از دور به گوش شاعر می­رسد، هم تردید او در مصراع پنجم موجه جلوه می­کند و هم توضیح او در مصراع ششم آغاز بند دوم معنی می­یابد.

اما مشکلی که قبول این نظر پیش می­آورد، یکی شناخت ماهیت این صداست که برخلاف موارد دیگر، نیما خود اشاره­ای نکرده است تا معلوم شود این صدا، صدای چیست و دیگر آنکه در بند آخر شعر این صدا نوعی شخصیت پیدا کرده است و نیما به گونه­ای از آن سخن می­گوید که گویی نه از صدایی، که از کسی سخن می­گوید:

محمود فلکی در کتابی که دربارة نیما نوشته است نیز هرچند نه با دلایل قانع­کنندة متنی، حدس زده است «ری را» نام کسی نیست و صوت است؛ و سپس ناچار شده است برای حل دو مشکلی که گفتم، شعر را با توجه به روانشناسی یونگ تفسیر کند و «ری را» را صدایی اسطوره­ای تفسیر کند که از روان جمعی آدمی و دوردست تاریخ برمی­آید, و چون با چنین تفسیری خود نیز قانع نشده است یکبار هم فرض کرده است که «ری را» اگر «ری را» نام زنی هم باشد این نام زنی مشخص نیست و دلالت به «آنیمای» نیما یعنی همان جان زنانة موجود در درون مرد، بنابر عقیده یونگ دارد.** تفسیری که فلکی براساس این دو فرض به دست می­دهد نه آن دو مشکل سابق­الذکر را حل می­کند و نه با بافت و ساخت متن سازگاری دارد و نه با جهان­بینی نیما و گرایش به شدت سیاسی و اجتماعی او.

براساس متن و پیش­فرض­های ذهنی خود و نیز دلایلی که گفتم، من حدس می­زنم که «ری را» صوتی است که از شعار دسته­جمعی گروهی از مردم به خصوص در سکوت شب از دور مفهوم نیست و به صورت آوای «ری را … ری را … » به گوش می­رسد. این صدا از پشت کاج می­آید. جایی که بند آب، «برق سیاهِ تابشِ تصویری از خراب»، (=خرابی) را به چشم می­کشاند.

«پشت کاج» اشاره به آن سوی جنگل – که کاج نماد آن است- دارد، یعنی در جایی که از مکان شاعر که در محیط جنگلی شمال است، بسیار دور است. «بند آب»، یعنی جایی که آب را به­طور مصنوعی و با بستن بند جمع کرده­اند. بنداب هم به سبب کمی آب و هم به سبب جمع­آوردن مصنوعی آب از طریق بستن بند، معناً در تضاد و تقابل با بیکرانگی طبیعی و عظمت دریا قرار می­گیرد. «دریا» را نیما به سبب شور و جنبش و بیکرانگی و نیروهای بالقوة نفهته در آن در شعرهای متعدد به عنوان مظهر و نماد جامعه و کل مردم به کار می­برد*، بنابراین بنداب نماد گروهی اندک و گسسته از جمع مردمند که آنها را به منظور خاصی زورمندان گرد هم آورده­اند و شعاری را در دهانشان گذاشته اند تا حقانیت خواست­ها و شعارهای مشترکِ خودجوش دریای جامعه را مخدوش کنند و آنان را پراکنده بنمایند. خواست­ها و شعارهای این گروه کوچک، شعارها و خواست­های خودشان و مردم نیست؛ خواست­ها و حرف­های مردمی نمایان وابسته است که از زبان گروهی بریده از دریای خلق عنوان می­شود تا موجه و مردمی بنماید. به همین سبب است که بنداب برخلاف دریا برق سفید تابش تصویری از آبادانی را به چشم نمی­کشاند، برقِ سیاهِ تابش تصویری از خراب** (= خرابی) را فرادید شاعر می­آورد. چون مبتنی بر فریب و ریا و حق­ستیزی در ظاهری حق­گراست.

بنابر آنچه گفتیم می­توانیم بند اول شعر را چنین خلاصه کنیم: شاعر در سکوت شب و در محیط جنگلی اقامتگاه خویش ایستاده است. از دور دست صدای «ری را … ری را … » به گوش می­رسد. با توجه به مجموعة عناصری که بافت اجتماعی موقعیتی را که شاعر در آن قرار دارد، پدید آورده است: اوضاع و احوال اجتماعی سال ۱۳۳۱، اخبار ضد و نقیضی که از گوشه و کنار می­رسد، اختلاف نظر مصدق و شاه بر سر تصدّی وزارت جنگ، استعفای مصدق، مأمور شدن قوام­السلطنه برای تشکیل دولت، و انتقاد و دشمنی حزب توده با مصدق، و گروه­های راه­اندازی شده بر ضدّ مصدق، و … شب تاریکی بر جامعه سایه انداخته است. همه بیمناک و منتظرند. احساس می­کنند در پس پرده دست­هایی در کار است و نطفة حادثه­ای بسته می­شود؛ سرشت و جهت توفانی را که در راه است در این تاریکی که بر طبیعت و جامعه سایه انداخته است کسی نمی­تواند تشخیص دهد. شاید نیما در فاصلة استعفای مصدق و آمدن قوام­السلطنه و اعادة دولت مصدق در نتیجة قیام مردم در تاریخ ۳۰ تیر ۱۳۳۱ این شعر را سروده باشد. شاعر از دوردست صدای  شعار گروهی از مردم را به صورت صدای نامفهوم «ری را» گویی با گوش جان و به نیروی تخیّل با توجه به اخبار یا واقعاً می­شنود. احساس می­کند این صدا از جانب دریا نیست از جانب بندآب است. از این صدا بوی خبر و بهبود نمی­شنود، تابش تصویری از خرابی را از جانب بندآب حس می­کند، برق سیاه آن را با چشم جان خود می­بیند. تصویر متناقض­نمای «برق سیاه» بیان تردید شاعر را نسبت به اصالت و صمیمیت و حق بودن این صدا تصویر می­کند. شعار این گروهی که سکوت شب را می­شکند برق می­نماید و به ظاهر خبر از روشنی می­دهد اما چون صدای همة مردم و صدای دریا نیست، برقش سیاه است. نتیجة همین تردید است که نیما شک می­کند این «صدا» خواندن باشد و خواننده«کس» : گویا کسی است که می­خواند…

شاعر برای برطرف شدن این تردید، به اعماق ذهن خود بازمی­گردد و خاطرات و تجربه­های گذشته را می­کاود و صدایی را که شنیده است، با صدای آدمیانی که تاکنون شنیده است مقایسه می­کند و نتیجه می­گیرد: اما صدای آدمی این نیست.

زیرا او آوازهای آدمیان را در گردش­های شبانی سنگین، سنگین­تر از اندوه­های خود شنیده است و آوازهای آدمیان را از حفظ دارد و نظم هوش ربای این آوازها را می­شناسد. پس میان صدای «ری را» که امشب شاعر می­شنود، با آوازهای آدمیان که آنها را در گذشته شنیده است، تنها شباهتی ظاهری وجود دارد که شاعر آن را با آوازهای آدمیان که از بر دارد مقایسه می­کند. هر دو آوازی است که از دهان گروهی شعاروار بیرون می­آید. اما صدای امشب بی­نظم و پریشان است و ناشی از اندوه و برخاسته از دل نیست. انسان­هایی از روی صمیمیت و نیاز جمعی و به ستوه آمده از ظلم و پریشانی و تاریکی و غم و اندوه آن را سر نداده­اند. این صدا از جانب بند آب می­آید؛ صدای برخاسته از روی ایمان و نیاز نیست. ناشی از فریب­خوردگی است. صدای آدمی­نماهای ظالم و استثمارگران خلق است که از دهان گروهی از خلق بیرون می­آید. صداهایی که شاعر در خاطره دارد دریایی است؛ از دریا برخاسته است و ناشی از اندوه و دلتنگی مردمی است که استثمار شده­اند. صدای آنان صدای دریاست، هیبت دریا را دارد. شاعر هنوز پس از گذشت سال­ها هیبت دریایی صدای آنان را که یک شب درون قایق دلتنگ خواندند، هنوز هم در خواب می­بیند.

آیا آواز آدمیانی که شاعر به خاطر دارد، مثل بسیاری از شعرهای دیگر، به انقلاب مشروطه بازمی­گردد که همواره چون خاطره­ای از یک قیام مردمی در ذهن شاعر زنده است و گاه و بیگاه به مناسبت­ها و موقعیت­های گوناگون برای او تداعی می­شود؟

صدایی که امشب شاعر می­شنود تنها به ظاهر شبیه صدایی است که او از گذشته­ای دور در خاطر دارد. گروهی شعار می­دهند و به ظاهر اعتراض می­کنند. این صدا از یک جهت نشانة اعتراض است و نشان می­دهد که خلق که این گروه پاره­ای از آن است، در این شب تاریک جامعه باز هم میل به خواندن دارد، اما نمی­تواند بخواند، نمی­تواند آواز خود را بخواند زیرا در صدای شعاری که دیگران به اقتضای منافع خویش در دهان او گذاشته­اند و او تکرار می­کند چنان مستغرق شده است که دیگر خودش نیست و با خودش نیست. او دیگر همان شعاری است که با هیجان و تحت تلقین دیگران تکرار می­کند. تناقض معنایی میان مصراع­های بند آخر شعر یعنی میل خواندن، خواندن، و در عین حال خواندن نتوانستن، ناشی از محو اراده و اندیشة این گروهی است که در صدای شعاری که از دهان او اما به خواست دیگران خارج می­شود، هویت خویش را از دست داده است و تبدیل به همان صدایی شده است که با هیجان و از سر غفلت تکرار می­کند. هوای خواندن در شب سیاه حاکم بر جامعه، میل فطری مردمی است که در تار و پودهای بی­عدالتی­های اجتماعی گرفتارند. این میل فطری اما در جبر فریب­خوردگی ناشی از سودجویی گروهی متظاهر به صداقت و خلق دوستی عملاً در جهت امیال آن گروه متظاهر هدایت شده و تبدیل به صدایی تهی از خواست حقیقی خلق شده است. نیما به شیوه­ای بسیار موجز و عمیق و تأمل­انگیز موفق شده است این میل فطری استحاله شده را که استحاله و مسخ گروهی فریب­خورده را به دنبال دارد و در صدای شعارهای تهی از حقیقت و مشکوک آنان تجسم یافته است بیان و تصویر کند. نیما در بند آخر شعر با جانشین کردن شعار مبهم و خالی از محتوای «ری را…» به جای گروهی که آن شعار را از سر غفلت و فریب­خوردگی بر زبان می­آورند، اوضاع سیاسی و اجتماعی ناسالم و نابسامانی را که اقتضای شب سیاه است و حقیقت در آن بازیچة مطامع دیگران، به خوبی تصویر می­کند:

ری را، ری را …

دارد هوا که بخواند

در این شب سیا.

او نیست با خودش

او رفته با صدایش اما

خواندن نمیتواند

[1]  مجموعه­ی آثار، دفتر اول، ص 436.

**  همان جا، ص 600.

**  همان جا، ص 600.

[2]  همان جا، ص 626.

***  این نکته را از روجر فولر (Rpger Fowler) ضمن اشاره به نقش­های زیادی از دیدگاه هلیدی M.A.K.Haliday گرفته­ام. نگاه کنید به:

K.M.Newton

[3]  مجموعة آثار، دفتر اول، به ترتیب صص: 436، 529، 626، 629.

**  محمود فلکی، نیما، انتشارات مروارید، 1373، صص 18-20، هوشنگ گلشیری، در تفسیری بر این شعر ابتدا «ری را» را اسم زن و در پایان صدای مرگ یا شاعر در تقابل با مرگ تعبیر می­کند. احتمالاً فلکی نیز به این تفسیر بی­توجه نبوده است (دنیای سخن، شمارة نهم، فروردین، 1365، ص 24).

*  نگاه کنید مثلاً به شعرهای: گل مهتاب، خندة سرد، خانه­ام ابری است و تأویل آنها در همین کتاب و نیز شعرهای متعدد دیگر در مجموعة شعرهای نیما.

**  بعضی از این مصراع را «برق سیاه تابش تصویری از خراب» خوانده­ا­ند. چون در نقل شعر بالای کلمة سیاه، سکون گذاشته­اند یا روی هم «سیاهتاب» نوشته­اند. (محمد حقوقی، شعر نو، چاپ اول، 1351، ص 131؛ محمود فلکی، نیما، ص 227). چنین خواندنی درست نیست چون «سیاه تابش» صفت مرکب برای برق نیست و اگر هم بود باید به­صورت «سیاه­تاب» می­آمد. شکل طبیعی و درست آن همانست که نیما به کار برده است و لزومی به آوردن صفت مرکب هم نبوده که نیما این تصرف غلط و بدون فایده را در زبان روا بداند. «سیاه» صفت «برق» است و ترکبی وصفیِ «موصوف و صفت» «برق سیاه» به «تابش …» اضافه شده است.

فهرست مطالب