در این مقاله متن، معنی، تحلیل و دکلمه شعر داستانی نه تازه نیما یوشیج با صدای دلنشین استاد محمدعلی حسینیان، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای و فن بیان در کشور را مشاهده می کنیم.
دکلمه شعر نو یکی از مهمترین تمرین های لحن است. برای رسیدن به لحن مناسب این تمرین می تواند سخن آموزان نوآموز را با چالش های جدی فن بیان و تکنیک های لحن مواجه کند.
مطالب مرتبط :
دانلود رایگان دکلمه شعرهای مهدی اخوان ثالث
آنچه در ادامه مقاله می خوانید:
1- پادکست دکلمه شعر داستانی نه تازه با صدای استاد محمدعلی حسینیان
2- پادکست دکلمه شعر داستانی نه تازه با صدای احمد شاملو
3- ویدیوی دکلمه شعر داستانی نه تازه
4- پادکست تفسیر و تحلیل شعر داستانی نه تازه
5- متن شعر داستانی نه تازه
6- معنی لغات شعر داستانی نه تازه
7- معنی شعر داستانی نه تازه
8- تفسیر شعر داستانی نه تازه از دکتر تقی پورنامداریان
دکلمه شعر داستانی نه تازه
پادکست دکلمه شعر داستانی نه تازه (با صدای استاد محمدعلی حسینیان)
مطالب مرتبط :
دانلود رایگان دکلمه شعرهای نیما یوشیج
پادکست دکلمه شعر داستانی نه تازه (با صدای احمد شاملو)
مطالب مرتبط :
ویدئوی دکلمه شعر داستانی نه تازه
نقد و بررسی و تحلیل شعر داستانی نه تازه
پادکست تحلیل شعر داستانی نه تازه توسط استاد محمدعلی حسینیان
متن شعر داستانی نه تازه از نیما یوشیج
شامگاهان1 که رؤيت ِ دريا2
نقش در نقش مینهفت کبود3
داستانی نه تازه کرد به کار
رشتهای4 بست و رشتهای بگشود
. رشتههای ِ دگر بر آب ببرد.
وَنْدَر آن جايْگَهْ که فندق ِ5 پير
سايه در سايه بر زمين گسترد
چون بمانْد آب ِ جویْ از رفتار6
شاخهای خشک کرد و برگی زرد
. آمدش باد و با شتاب ببرد.
همچنين در گشاد و شمع افروخت
آن نگارين ِ7 چربْدستْ8 استاد
گوشمالی9 به چنگ10 داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم ِ باد
. هرچه از ما به يک عتاب11 بِبُرْد.
داستانی نه تازه کرد، آری
آن ز يغمای ِ12 ما به ره شادان،
رفت و ديگر نه بر قفاش13 نگاه
از خرابیْ ماشْ آبادان
. دلی از ما ولی خراب ببرد!
معنی واژگان شعر داستانی نه تازه
1- شامگاهان/šāmgāhān/: مرکب از شام باضافه ٔ گاه و آن بمعنی هنگام شام . گاه آغازیدن شب و سپری شدن روز
2- رویت دریا: سطح آب دریا. آنچه از دریا به چشم می آید
3- کبود/kabud/: تیره، سیاه
4- رشته/rešte/: موج: از شکست کشتی ما ناگهی یاد آورد | رشته های موج بر انگشت طوفان بسته ام . فکر و خیال: رشته کج داشتی در سر مگر خاقاتیا
5- فندق/fandoq/: میوهای گرد، کوچک، قهوهایرنگ، و حاوی روغن که بهعنوان آجیل مصرف میشود. گیاه این میوه که درختی است از خانوادۀ پیالهداران، با برگهای پهن و دندانهدار و گلهای خوشهای.
6- رفتار/raftār/: حرکت، رفتن
7- نگارین/negārin/: معشوق و محبوب خوبرو
8- چربدست: [ چ َ دَ ] (ص مرکب ) چابک . ماهر، زبردست . کنایه از تردست و شیرینکار باشد. هنرمند
9- گوشمالی: در اصطلاح موسیقی کوک کردن و به ارتعاش درآوردن سیم یا زه ذوات الاوتار یا سازهای زهی
10- چنگ/čang/: سازی است مشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد. ابن خردادبه گوید: آن از اختراعات ایرانیان است و عقیده ٔ جوهری هم همین است.
11- عتاب/’etāb/: ناز کردن
12- یغما/yaqmā/: تاخت و تاراج و غارت و غنیمت و ربودگی
13- قفا /qafā/: پشت سر ، پی، دنبال
معنی شعر داستانی نه تازه
شامگاهان که رؤيت ِ دريا
نقش در نقش مینهفت کبود
داستانی نه تازه کرد به کار
رشتهای بست و رشتهای بگشود
. رشتههای ِ دگر بر آب ببرد.
معنی شعر: هنگام شب که دیدن دریا با پنهان شدن رنگ نیلی و آبی آب، تیره و سیاه به نظر می رسید (دوران افول و غروب شعر کهن پارسی)، داستانی تکراری در حال اتفاق افتادن بود. موجی تمام می شد و موج دیگری در حال تشکیل شدن بود (موج شعر نو) که موج های دیگر را از بین می برد.
وَنْدَر آن جايْگَهْ که فندق ِ پير
سايه در سايه بر زمين گسترد
چون بمانْد آب ِ جویْ از رفتار
شاخهای خشک کرد و برگی زرد
. آمدش باد و با شتاب ببرد.
معنی شعر: در آن جایی که سایه درخت کهنسال فندق (شعر کهن) بر زمین گسترده شده بود، وقتی دیگر آب جوی از حرکت باز ایستاده بود (دوران فترت و افول شعر کهن و عدم تطابق آن با نیازهای روز جامعه)، شاخه های درخت خشک و برگ هایش زرد شد. بادی آمد و به سرعت برگ های درخت را با خود برد.
همچنين در گشاد و شمع افروخت
آن نگارين ِ چربْدستْ استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم ِ باد
. هرچه از ما به يک عتاب بِبُرْد.
معنی شعر: در را باز کرد و شمعی روشن کرد. آن محبوب و معشوق و استاد هنرمند (خود نیما که بنیانگذار شعر نو است)، دستی به ساز برد و آهنگی زد. سپس شمعی (شعر نو) در مقابل باد نهاد و دل ما را با یک ناز و کرشمه برد. (شمع در مقابل باد به این دلیل است که شعر نو هنوز جوان و ضعیف بود)
داستانی نه تازه کرد، آری
آن ز يغمای ِ ما به ره شادان،
رفت و ديگر نه بر قفاش نگاه
از خرابیْ ماشْ آبادان
. دلی از ما ولی خراب ببرد!
معنی شعر: باز هم داستان تازه ای نبود. محبوب و معشوقی که از عاشقی و ربودن دل ما شاد و خوشحال بود رفت و دیگر پشتش را هم نگاه نکرد و از خرابی حال دل ما، شاد و سالم و تندرست بود. ما را عاشق خودش کرد ولی با رفتنش حال دل ما را هم خراب کرد.
تفسیر شعر داستانی نه تازه از دکتر تقی پورنامداریان
برگرفته از کتاب خانه ام ابری ست (شعر نیما از سنت تا تجدد) از دکتر تقی پورنامداریان
صورت و زبان شعر
شعر صورت مسمطی دارد که هر بند مرکب از پنج مصراع است. شیوة کتابت این مسمط با شیوة کتابت قدما فرق دارد. این اختلاف در شیوة کتابت سبب میشود که صورت کلاسیک آن به چشم نیاید و جدید بنماید. تاریخ شعر فروردین 1325 است. یعنی در زمانی سروده شده است که حدود ده سالی از شعر ققنوس (1316)، اولین شعر آزاد نیمایی میگذرد. شعر مرکب از چهار بند پنج مصراعی است که مصراعهای مردف و هم قافیة پنجم، هر یک چهار پارهای را میبندند و یک بند از شعر را کامل میکنند. تساوی وزنی مصراعها (فاعلاتن مفاعلن فعلن/ فعلان) و نظم قافیه در کل شعر رعایت شده است.
این صورت سنتگرای شعر و نیز عنوان آن، قبل از تأمل در شعر این حدس یا پیشداوری را در ذهن خواننده برمیانگیزد که مایة معنایی شعر نیز محتملاً نباید تازه باشد، بلکه تنها به شیوهای تازه و از همان چشمانداز خاص نیما بیان شده است. این حدس یا پیشفرض که نشانههای غیرمتنی در پدید آوردن آن دخالت دارند بیتردید در جهت بخشیدن به تفسیر و تأویل خواننده مؤثر است.
صورت سنتی شعر، سبب شده است که زبان شعر نیز مانند سایر شعرهای سنتی نیما نسبتاً بیعیب و ایراد و ساده و روان باشد. چند نکته در ارتباط با زبان شعر قابل تأمل به نظر میرسد.
در مصراع دوم «نقش در نقش مینهفت کبود»، نقش نحوی کلمة «کبود» مبهم مینماید. از میان حدسهایی که میتوان زد به نظر میرسد که از نظر معنایی مناسبتر آن است که آن را صفت برای هر دو کلمة «نقش» فرض کنیم و صورت اصلی و منظور مصراع دوم را چنین بپنداریم: «نقش کبود در نقش کبود مینهفت.»
در بند اول همچنین فاعل فعلهایِ: مینهفت؛ به کار کرد؛ بست؛ بگشود؛ ببرد، «رؤیت دریاست» که در آن «رؤیت» فاعل است و «دریا» وابستة فعل. پیداست که بسیار غیرمنطقی و غریب مینماید که «رؤیت» بتواند فاعل آن فعلها بشود. تردیدی نیست که «دریا» برای فاعل بودن برای آن فعلها بسیار مناسبتر است اما ساختار نحوی کلام قبول چنین مناسبتی را ناممکن میسازد مگر آنکه به تسامح این ایراد نحوی را نادیده بگیریم و «دریا» را فاعل به حساب بیاوریم. اگر به جای کلمة «رؤیت»، کلمة «رویه» آمدهبود در اینصورت «رؤیه دریا»، هم ایراد نحوی را برطرف میکرد و هم تناسب میان فاعل و فعلها را قابل قبولتر میساخت. به هر حال اگر «رؤیت» را در دستنوشتههای نیما نشود «رویه» خواند که بسیار شبیه «رؤیة» است، چارهای نیست که «رؤیت» را در معنی بسیار کم کاربردِ «چهره، منظر» بگیریم که به معنی رویه (= سطح، ساحت) نزدیک است.
در مصراع پنجم بند دوم و مصراع چهارم بند آخر، کاربرد ضمیر متصل «ش» با کمی غرابت همراه است هرچند اختلال چندانی در نحو کلام و تعقید معنی ایجاد نمیکند:
- آمدش باد و با شتاب ببرد
- از خرابی ماش آبادان
شکل درست نحوی منظور نظر شاعر این است: باد آمد و او را با شتاب ببرد.
چنانکه دیده میشود «او» مفعولِ فعل «ببرد» است در جملة «باد او را با شتاب ببرد». بنابراین ضمیر «ش» که جانشین مفعول این جمله است باید به فعل این جمله «ببرد» متصل شود نه به فعل «آمدن» که فعل لازم است و مربوط به جملة «باد آمد».
در مصراع شمارة 2، ضمیر متصل «ش» که به ضمیر «ما» متصل شده زائد است. در این جمله فعل ربطی «است» محذوف است. شکل طبیعی این جمله چنین است: از خرابی ما آبادان است. بنابراین ضمیر «ش» ظاهراً برای پر کردن وزن است. این «ش» در صورتی درست به کار رفته بود که به جای «آبادان» که صفت است، نیما کلمة «آبادانی» را که اسم است به کار میبرد؛ که در این حال صورت ساده و طبیعی جمله چنین میشد: او را آبادانی از خرابی ماست. منظور نیما دقیقاً همین جمله است. او گاهی صفت را به جای اسم به کار میبرد چنانکه کلمة «خراب» را نیز در مواردی به جای «خرابی» به کار برده است[1].
تفسیر و تأویل شعر
گذشته از نام شعر و صورت سنتگرای آن از نظر وزن و قافیه، از جمله نشانههای که میتواند به پیشفرضها و حدسهای خواننده در تأویل این شعر جهت ببخشد یکی ردیف «ببرد» در پایان آخرین مصراع هر چهار بند شعر است، و دیگری شیوة نوشتاری شعر که مصراعهای پنجم هر بند که دارای قافیه و ردیف مشترک «ببرد» است جدا از چهار مصراع دیگر و با فاصله از آنها نوشته شده است. این شیوة نوشتاری شعر موضوع «بردن» را که از طریق تکرار ردیف «ببرد» بر آن تأکید شده است، از طریق نوعی نشانة دیداری که منش شمایلی (Iconic) دارد نیز در چشم خواننده به نمایش درمیآورد.
شعر با تصویر صحنة دریا در شامگاهان آغاز میشود. دریا موج میزند، نقش کبودی را ایجاد میکند و با نقش کبود دیگری آن را میپوشاند، رشتهای از موجها را برمیانگیزد و میبندد و در برابر، رشتهای از موجهای دیگر را میگشاید و رشتههای دیگری را بر آب میبرد و محو میکند. داستان نه تازهای را که دریا به نمایش درمیآورد، مایه و مضمونش چیزی جز همین آوردن و بردن یا ایجاد و انهدام نیست. از رؤیت دریا میتوان دریافت که آنکه میبرد همانست که میآورد. دریا خود رشتهای را میبندد، رشتهای را میگشاید و رشتههای دیگر را میبرد.
بند دوم شعر تصویری روشنتر و صریحتر از این آوردن و بردن به دست میدهد. فندق پیر سبز میشود و با برگهای انبوه خود سایه بر زمین میگسترد اما چون آب جویی که مایة سرسبزی و طراوت فندق است از حرکت بازمیایستد و جوی خشک میشود و شاخ و برگ فندق خشک و زرد میگردد، باد با شتاب میآید و هستی او را با خود میبرد. در این بند تا حدودی این معنی مکتوم آشکار میشود که شعر روزگار و زمان را فاعل این «آوردن» و «بردن» میداند. روزگار و زمان هم همة اشیا را به وجود میآورد و هم خود، آنها را به مرور از میان میبرد. مایة نیستی هر چز در ذات او نهفته است و روزگار و زمان این مایة نیستی بالقوه را به وسیلة انگیزهها و مایههای دیگر فعلیت میبخشد و این مضمون همان داستانی است که تازه نیست؛ داستان بیوفایی روزگار و زمان که همه را به جهان میآورد و میبرد.
در بند سوم، این مضمون و داستان نه تازه متوجه انسان (ما) میگردد. کلمة «همچنین» در آغاز این بند حاکی از شباهت مایة معنایی این بند با دو بند قبلی است. استاد چربدست نگارین در میگشاید و شمع میافروزد. این عمل او کنایتی است از آمادگی او برای مهمانپذیری در خانه. مصراع سوم نشان میدهد که این استاد چربدست، استاد موسیقی است و چنگنواز است و میتواند با چنگ خود نغمههای گوناگونی ساز کند. کلمة «همچنین» این استاد چنگنواز نگارین را با «روزگار» هم هویت میکند[2]. او در میگشاید شمع میافروزد و ما را در خانة خود که جهان است، میپذیرد. آنگاه چنگ را کوک میکند (= گوشمالی میدهد) و کنار ما مینشیند و نغمة زندگی و تقدیر ما را مینوازد. بعد چراغ را دم باد میگذارد تا خاموش شود. خاموشی چراغ تاریک شدن خانة او را برای ما در پی دارد و بیرون رفتن ما از خانة روزگار را. استقبال او از ما با بدرقة یک عتاب پایان میپذیرد و همهچیز ما را با این عتاب از ما میگیرد. این داستان ازلی و ابدی ما انسانهاست که چنگزن روزگار ساز میکند. روزگاری که هر چیز ما را در راه زندگی بهتدریج تاراج میکند و شادمان از این تاراج بیآنکه به پشت سرش نگاه کند به رفتن مستمر خویش ادامه میدهد. آبادانی روزگار و زمان از ویرانی و خرابی ماست؛ چراکه ویرانی و خرابی ما نشان حضور و اقتدار است. حضور و رفتار مستمر نامحسوس و ناپیدای او را ویرانی و خرابی تدریجی ماست که اعلام میکند. او همواره میرود و دل ما را که همواره از یاد و حسرت روزگار کودکی و جوانیِ سرشار از شادی و آبادی، خراب و غمزدهتر از پیش است با خود میبرد:
داستانی نه تازه کرد، آری
آن ز یغمای ما به ره شادان
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش ابادان
دلی از ما ولی خراب ببرد
[1] مثلاً در این شواهد: خوبسته یا خراب و خرابش در آرزو (مجموعه آثار، عقاب نیل، ص 168) اندر اندیشة آباد شدن/ این زمان سوی خرابم گذر است (همان، شب، دوش، ص 516) و نیز نگاه کنید تفسیر شعر ری را، ص 400.
[2] راه نو، یا نغمة تو را نظامی که از جمله شاعران مورد تأیید و علاقه نیماست، به روزگار نسبت داده است و در خطاب با خداوند میگوید تا کی این نغمة نو روزگار – که از ظلم و فساد و ریا سرشار است- ادامه دارد؟ خدایا لحن آن نغمة قدیمی را – که حاکی از صفا و اخلاص و محبت بود- تازه کن و بیاور:
تا کی ازین راه نو روزگار پردة آن راه قدیمی بیار
طرح در انداز و برون کن برون گردن چرخ از حرکات و سکون
(مخزنالاسرار،ص 8)