شعر در فروبند | دکلمه ، متن ، تحلیل و معنی شعر

دکلمه شعر در فرو بند از نیما یوشیج

در این مقاله، متن، معنی، تحلیل و دکلمه شعر در فروبند از نیما یوشیج با صدای زیبا و دلنشین استاد محمدعلی حسینیان، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای و فن بیان در کشور را می شنویم.

دکلمه شعر نو یکی از مهمترین و موثرترین تمرین های فن بیان برای آموزش لحن در فن بیان است. برای رسیدن به لحن صحیح و دقیق، این تمرین می تواند سخن آموزان و هنرجویان فن بیان و سخنرانی را با چالش های جدی فن بیان و تکنیک های لحن روبرو کند.

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای سهراب سپهری

آنچه در ادامه مقاله می خوانید:

1- پادکست دکلمه شعر در فروبند با صدای استاد محمدعلی حسینیان

2- پادکست دکلمه شعر در فروبند با صدای احمد شاملو

3- ویدیوی دکلمه شعر در فروبند

4- پادکست تفسیر و تحلیل شعر در فروبند

5- متن شعر در فروبند

6- معنی لغات شعر در فروبند

7- معنی شعر در فروبند

دکلمه شعر در فروبند

پادکست دکلمه شعر در فروبند (با صدای استاد محمدعلی حسینیان)

..پادکست دکلمه شعر در فروبند (با صدای استاد محمدعل

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای نیما یوشیج

پادکست دکلمه شعر در فروبند (با صدای احمد شاملو)
..

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای مهدی اخوان ثالث

ویدئوی دکلمه شعر در فروبند
..

.

نقد و بررسی و تحلیل شعر در فروبند

نقد و بررسی و تحلیل شعر درفروبند توسط استاد محمدعلی حسینیان

..

متن شعر در فروبند

در فرو بند1 که با من دیگر
رغبتی2 نیست به دیدارِ کسی،
فکرْ کاین خانه چه وقت آبادان
بود بازیچۀ دستِ هوسی3.

هوسی آمد و خشتی4 بِنَهاد
طعنه ای لیک به بی سامانی،
دیدمش، راه از او جُستم و گفت:
بعد از اینَت5 شب و این ویرانی.

گفتم: آن وعده که با لَعْلِ6 لبت؟
گفت: تصویرِ سرابی7 بود آن.
گفتم: آن پیکرِ8 دیوارِ بلند9؟
گفت: اشارت ز خرابی بود آن.

گفتم: آن نقطه که انگیخته10 دود؟
گفت: آتش زدۀ سوخته ای ست،
استخوان بندیِ11 بام و درِ12 او
مرگ را لذّتِ اندوخته ای ست.

گفتمش: خنده نبندد13 پس از این
آفتابی، نه چراغی با من.
گفت: آن بِهْ که بپوشی از شرم
چهرۀ خویش به دستِ دامن.

دستِ غمناکان14 گفتم، امّا
از پسِ در به زمین می ساید15.
خنده آوَرْدْ لبَش، گفت: ولیک
هُولی16 اِستادِه به ره می پاید.

می درخشد گر افق، اَهْرِمَنی17 ست
نیمْ سوزیش18 به کف، دوداندود19.
مرد آن در20 که امیدش بگشاد
با بیابانِ هلاکش ره بود.

جاده خالی ست، فسرده ست21 اَمْرود22
هر چه23 می پژمُرَد از رنجِ دراز24.
مُرده هر بانگی در این ویران
همچو کز سوی بیابان آواز25.

وز پسِ خفتنِ هر گل، نرگس26
روی می پوشد در نقشۀ خار.
در فروبند دگر هیچ کسی،
نیستش با کس، رای27 دیدار.

فروردین 1327

معنی لغات شعر در فروبند

1- دَرْ فُروبَنْد: فعل امر از فروبستن، بستن

2- رغبت /re(a)qbat/: میل و اراده

3- هوس/havas/: نوعی از جنون.  خواهش و آرزو.  در تداول فارسی به معنی خواهش است بی استحکام و از روی سبکی بی رویت و فکر. هر میل و خواهش بی سابقه و گذرا.

4- خشت/xešt/: آجر خام، نیزه کوچک

5- بعد از اینت: [ ن ْت ْ / ن َ ] (ضمیر + ضمیر) تو را این ، چنان که گویند:اینت میرسد؛ یعنی تو را این میرسد. این تو را.

6- لعل /la’l/: نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به ‌رنگ سرخ، مانند یاقوت

7- سراب/sarāb/: سرابه، شورهزار، کوراب

8- پیکر/peykar/: ۱. اندام، بدنه، تن، جثه، جسد، جسم، کالبد، هیکل ۲. ریخت، صورت، هیات ۳. تصویر، نقش، نگاره ۴. پیکره، تندیس، مجسمه 5. پرچم، درفش، رایت، علم، لوا

9- دیوارِ بلند: دیوار بلند ؛ دولت و توانگری . کنایه از دولتمند.

10- انگیخته/’angixte/: بلندشده. بر پا شده

11- استخوان بندی/’osto(e)xānbandi/: شالوده. بنیاد

12- بام و در: کنایه است از همه ٔ جوانب و اطراف خانه . در و بام . همه سوی . اطراف :
سعدی: می کن ار بینی از خرد نورش / به نصیحت ز بام و در دورش .

13- خنده نبندد: خنده شکل نمی گیرد

14- غمناکان/qamnākān/: دلفگاران. افسردگان. غمگینان

15- دست ساییدن: دست زدن . پرداختن به کاری؛ بمجاز، پنجه نرم کردن . نبرد کردن :
سزای تو گر نیست چیزی که هست / بکوشیم و با آن بساییم دست .فردوسی .

16- هول: ترس از کاری که راه آن دریافته نشود. هیبت . ترس . خوف . بیم . (برهان ). هراس . رعب . وحشت .

17- اهرمن /’ahreman/: اهریمن . شیطان. روح خبیث و شریر

18- نیمسوز/nimsuz/: نیم سوخته . هیمه و چوبی که قسمتی از آن در اجاق سوخته و تبدیل به زغال شده است.

19- دوداندود: اندود: هر پوشش نازکی که از همه جهت چیزی را احاطه کند.  با دود اندوده شده

20- در: ظرف زمان، زمانی که

21- فسرده/fesorde/: بی‌طراوت؛ پژمرده.

22- امرود/’amrud/:  گلاب. میوه ای است در ملک خراسان بغایت شیرینی ونازکی و خوشبوی بشکل نبات می شود و آنرا به پستان نوبرآمده تشبیه کنند.

23- هرچه: هر چیزی

24- رنجِ دراز: رنج طولانی

25- آواز/’āvāz/: خبر، آگهی

26- نرگس/narges/: گلی سفید، کوچک، و خوش‌بو با کاسه‌ای در وسط، برگ‌های سبز و دراز که پیاز آن کاشته می‌شود؛ نرجس. ۲. [قدیمی، مجاز] چشم معشوق: شب از نرگسش قطره چندی چکید / سحر دیده بر کرد و عالم بدید (سعدی). نرگس و یا نارسیس، نام یک شخصیت زیبا و دلربا بوده که داستانی جذاب و آموزنده دارد. او زمانیکه عکس خود را در آبگیر می بیند، مجذوب خود شده و عشق او به خودش آنقدر زیاد می شود که به یکباره رنگ او می پرد و از دنیا می رود. از محل دفن او در کناره رودخانه گلی می روید که نامش نارسیس و یا نرگس نامیده شده است. علاوه بر این، اختلال نارسیسم نیز که نام نوعی اختلال روانی در اثر خود شیفتگی است، اشاره بر همین موضوع و داستان دارد.

27- رای /ra’y/: آهنگ، تصمیم، عزم، قصد

معنی شعر در فروبند

در فرو بند1 که با من دیگر
رغبتی2 نیست به دیدارِ کسی،
فکرْ کاین خانه چه وقت آبادان
بود بازیچۀ دستِ هوسی3.

معنی شعر: در را ببند که در این شرایط دشوار و پیچیده من میل و اراده ای به دیدن کسی ندارم. این فکر و اندیشه که این خانه کی آباد می شود به دست کسانی بود که  می خواستند کارِ بزرگی انجام دهند ولی به دلیل عدم توانمندی در تفکر و خردمندی، کارشان به سرانجامی نرسید.

هوسی آمد و خشتی4 بِنَهاد
طعنه ای لیک به بی سامانی،
دیدمش، راه از او جستم و گفت:
بعد از اینَت5 شب و این ویرانی.

معنی شعر: آن ها آمدند که بسازند و آباد کنند، آباد که نشد هیچ از قبل خرابتر هم شد. او را دیدم و راه را از او پرسیدم. در پاسخ گفت: بعد از این برای تو شب و تاریکی و خرابی و ویرانی است.

گفتم: آن وعده که با لعلِ6 لبت؟
گفت: تصویرِ سرابی7 بود آن.
گفتم: آن پیکرِ8 دیوارِ بلند9؟
گفت: اشارت ز خرابی بود آن.

معنی شعر: به او گفتم آن سخن ها که گفتی و وعده هایی که دادی چه شد؟ گفت همه آن ها سراب و خیالی بیش نبود. گفتم آن دولتِ توانگری و ثروتمندی چه شد؟ گفت جز خرابی و ویرانی چیزی نبود.

گفتم: آن نقطه که انگیخته10 دود؟
گفت: آتش زدۀ سوخته ای ست،
استخوان بندیِ11 بام و درِ12 او
مرگ را لذّتِ اندوخته ای ست.

معنی شعر: گفتم جایی که از آن دود بلند می شد و نشان آبادی و آبادانی داشت چه شد؟ گفت آن دود نشانِ آبادانی نبود. دودِ آتش و سوختگی بود و همه سوخته است و آتش گرفته است و از بین رفته است. شالوده و بنیان همۀ آن کارها و حرف ها، نتیجه اش مرگ و از بین رفتن و کشته شدن بود.

گفتمش: خنده نبندد13 پس از این
آفتابی، نه چراغی با من.
گفت: آن بِهْ که بپوشی از شرم
چهرۀ خویش به دستِ دامن.

معنی شعر: به او گفتم دیگر خنده به لبانِ من نمی آید. از این به بعد امید به آفتاب که هیچ، حتی امیدی به سوسویِ نورِ چراغی هم نیست. در پاسخ گفت بهتر است که از شرم، صورتِ خود را با دامنِ لباست بپوشانی که دیگر چیزی را نبینی.

دستِ غمناکان14 گفتم، امّا
از پسِ در به زمین می ساید15.
خنده آوَرْدْ لبَش، گفت: ولیک
هولی16 اِستاده به ره می پاید.

معنی شعر: گفتم اما هنوز کسانی با آنکه دل افسرده و دل آزرده هستند برای رسیدن به خواسته هاشان میخواهند کاری کنند (زمین به معنای مرز و حد هم هست و می توان اینطور گفت که نیما به حرکات انقلابی و اجتماعی در آن سوی مرزهای ایران هم نظر داشته است). در جواب خندید و گفت: ولی هیبت و رعب و وحشت و سختی، در راه ایستاده و منتظر آن هاست.

می درخشد گر افق، اَهْرِمَنی17 ست
نیمْ سوزیش18 به کف، دوداندود19.
مرد آن در20 که امیدش بگشاد
با بیابانِ هلاکش ره بود.

معنی شعر: اگر در افق درخشش و امیدی وجود دارد، شریر و خبیث است. مانند مشعل نیم سوخته ای که زغال شده و نه تنها نور نمی دهد که کف دست را هم سیاه می کند و اوضاع را بدتر از قبل می کند. آن زمانی که مردم امید پیدا کردند که شرایط بهتری را پیش رو دارند، راه و سرانجام آن امید جز هلاکت و بدختی و مرگ نبود.

جاده خالی ست، فسرده21 ست اَمْرود22
هر چه23 می پژمُرَد از رنجِ دراز24.
مُرده هر بانگی در این ویران
همچو کز سوی بیابان آواز25.

معنی شعر: دیگر کسی در راه نیست. انگیزه و شادابی و طراوت هم از بین رفته است (درخت گلابی هم خشکیده است). در نهایت رنج و سختی دراز و طولانی هر کسی  را پژمرده و خسته می کند و از بین می برد. همان طور که بیابان سوت و کور است هیچ خبری از آن نمی آید، هیچ صدایی از این ویرانه و خرابه هم نمی آید. انگار که همه دچار مرگ و رخوت شده اند.

وز پسِ خفتنِ هر گل، نرگس26
روی می پوشد در نقشۀ خار.
در فروبند دگر هیچ کسی،
نیستش با کس، رای27 دیدار.

معنی شعر: بعد از پژمرده شدن غنچۀ گل، زیباییِ گل هم در پشت خارها پنهان می شود و فقط خارها هستند که به چشم می آیند.(نرگس در ادبیات فارسی به معنای چشم است و نقشه خار، مژه های چشم است و معنی آن می شود که: با پژمرده شدن گل و از بین رفتن امیدها و آرزوها، چشم هایت را روی هم بگذار و بخواب تا چیزی و یا کسی را نبینی) در را ببند که در این شرایط، دیگر کسی میل و اراده ای برای دیدن کسی ندارد.

فهرست مطالب