آموزش لحن دکلمه |
مشاوره رایگان فن بیان |
نقشه راه فن بیان |
---|
.
.
غزل 170 حافظ با زاهد خلوتنشین دوش به میخانه شد آغاز می شود. وزن غزل زاهد خلوتنشین ، مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلن (بحر رمل مثمن محذوف) می باشد. در ادامه می توانید متن کامل غزل و همچنین معنی لغات و شرح و تفسیر ابیات را مشاهده کنید. در شرح و تفسیر از کتاب شرح سودی بوسنوی ، شرح حافظ دکتر خطیب رهبر، دکتر عبدالحسین جلالیان و شرح شوق دکتر حمیدیان بهره گرفته شده است. ضمنا می توانید از فایل pdf متن، معنی و تفسیر غزل حافظ استفاده کنید.
آنچه در ادامه می خوانید:
1- متن غزل
2- دکلمه غزل
3- شرح و تفسیر غزل
4- معنی غزل و لغات
متن غزل 170 حافظ
زاهدِ خلوتنشین، دوش به میخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفْت، با سرِ پیمانه شد
صوفیِ مجلس که دی جام و قَدَح میشکست
باز به یک جرعهْ می، عاقل و فرزانه شد!
شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانهسر، عاشق و دیوانه شد
مُغْبَچِهای میگذشت راهزنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همهْ بیگانه شد
آتشِ رُخْسارِ گُل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد
گریهٔ شام و سَحَر، شُکْر! که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یکدانه شد
نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد
منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادشاست
دل بَرِ دلدار رفت، جان بَرِ جانانه شد
→ غزل شماره 169: یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
← غزل شماره 171: دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
دکلمه غزل 170 حافظ
دکلمه غزل زاهد خلوتنشین دوش به میخانه شد با صدای استاد محمدعلی حسینیان
شرح و تفسیر غزل 170 حافظ
زاهد خلوتنشین دوش به میخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفْت، با سرِ پیمانه شد
اختلاف نسخ: در برخی نسخ به جای زاهد، حافظ آمده است: حافظ خلوتنشین دوش به میخانه شد
زاهد: [ هِ ] آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند. (المنجد). در اصطلاح سالکان، زاهد، آن راگویند که دائم متوجه آخرت باشد و از راحت و لذت دنیا احتراز کند و خور و خواب بر خود حرام گرداند مگر بضرورت و دائم دل نرم و چشم تر باشد، یک ساعت از ورد و عبادت خالی نباشد. پارسا. دیندار. خداترس و پاکدامن . گوشه نشین . مرتاض
خلوتنشین: [ خَ لْ وَ نِ ] عزلت نشین . عابد. زاهد. کسی که تنها می نشیندو عزلت می گزیند
دوش: دیشب
پیمان: مراد پیمان زهد و صلاح است. در بیت “مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست” هم خواجه همین معنا را منظور دارد.
از سَرِ پِیْمان بِرَفت: زیر قولش زد، پیمان شکنی کرد ، عهد و پیمان زهد و صلاح را زیر پا نهاد
با سَرِ پِیْمانه شد: به سراغ شراب رفت . با سر چیزی شدن به معنای به سر چیزی رفتن است و در سده های 3 تا 5 استفاده از با بجای به مرسوم بوده است و این به ضرورت وزن نیست
معنی بیت: دیشب عابد و پارسای عزلت نشین به میخانه آمد و عهد و پیمانِ زُهد و صَلاح را زیر پا گذاشت و به سراغ میگساری و باده نوشی رفت. سلمان هم بیتی با همین مضمون دارد که: صوفی ز سَرِ پیمان شد با سر پیمانه / رَخت و بُنِه از مسجد، آوَرْد به میخانه
صوفیِ مجلس که دی جام و قَدَح میشکست
باز به یک جرعهْ می، عاقل و فرزانه شد!
اختلاف نسخ: در برخی نسخ به جای مجلس، مجنون آمده است: صوفی مجنون که دی جام و قدح می شکست
صوفی: پیرو طریقه ٔ تصوف . تصوف یا عرفان عبارت از طریقه ای است مخلوط از فلسفه و مذهب که بعقیده ٔ صوفیان راه وصول به حق منحصر بدانست. پیروان این طریقه به صوفی و عارف و اهل کشف معروفند. صوفی، کلمه ای عربی و مشتق از صوف است بدان جهت که زاهدان و مرتاضان قرون اول اسلام لباس پشمین خشنی می پوشیدند و معنی کلمه ٔ «تصوف »، پشمینه پوشیدن است. سپس این کلمه با لفظ عارف مرادف شده و همه عارفان را صوفی گفته اند. در دیوان حافظ صوفی معنای مثبتی ندارد و معمولا با ریا و تعصب همراه است.
دی: روز گذشته
جام و قدح شکستن: پیاله می و ظرف شراب را شکستن . کنایه از رسوا ساختن
فرزانه: [ فَ نَ / نِ ] حکیم، دانشمند
معنی بیت: صوفی مجلس که تا دیروز جام و قدح می و شراب را می شکست و آن را حرام می دانست، با خوردن یک جرعه شراب، به یکباره عاقل و فرزانه شد. لازم به ذکر است که در دیوان خواجه بر خلاف فرم طبیعی که مست شدن مساوی است با از دست دادن هوشیاری، مستی نشانه هشیاری، عاقلی و فرزانگی است. به همین خاطر صوفی که تا دیروز شراب را حرام می دانسته مجنون و دیوانه بوده و حال که مستی و میگساری می کند، هشیار و عاقل و فرزانه شده است.
شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانهسر، عاشق و دیوانه شد
شاهِد: مرد نیکوروی و خوش صورت. اگر چه شاهد صورت موجود عینی و انسانی تصویر می شود ولی غالبا نوعی زیبایی مجرد یا ذهنی و از مقوله ارواح هم از آن مستفاد می شود. در ابیاتی حافظ شاهد را به معنای حضرت حق هم به کار برده است.
شاهِدِ عَهْدِ شَباب: عشقِ دورانِ جوانی، محبوب و معشوق روزگار جوانی
پیرانهسر: [ نَ / نِ سَ ] در پیری . در عهد پیری . سر پیری . هنگام پیری
معنی بیت: محبوب و معشوق زیباروی روزگار جوانی، در هنگام پیری به خواب حافظ آمده بود و دوباره او، عاشق و شیدا شده بود.
مُغْبَچِهای میگذشت راهزنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همهْ بیگانه شد
مغبچه: [ مُ بَ چَ / چِ ] بچه ٔ میکده . پسر بچه ای که در میکده ها خدمت کند
معنی بیت: خدمتکار میخانه که از فرطِ زیبایی دل و دین آدم را می ربود، گذشت و به دنبال او از همگان پیوند برید و به دنبال آن دلدار رفت.
آتشِ رُخْسارِ گُل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد
آتشِ رُخْسارِ گُل: سرخیِ چهرۀ معشوق . گل کنایه از معشوق است
خرمنِ بلبل بسوخت: خرمن هستی عاشق را سوزاند . بلبل کنایه از عاشق است
چهرۀ خندانِ شمع: لرزش شعلۀ شمع که شعرا از آن به عنوان خنده شمع یاد می کنند
آفتِ پروانه شد: بلای جان پروانه شد
معنی بیت: همانطور که شعلۀ شمع، بلای جان پروانه شد، زیبایی و سرخیِ چهرۀ معشوق هم خرمن هستی عاشق را سوزاند. مراد آنکه جلوۀ معشوق، کمینگاه و پرتگاهِ خطرِ عاشقان است.
گریهٔ شام و سَحَر، شُکْر! که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یکدانه شد
ضایع نگشت: تباه نشد، بی اجر نماند
قطره باران: کنایه از اشک چشم ناشی از گریه و لابه
گوهر یکدانه: مروارید گرانبها و بی مانند . قدما اعتقاد داشتند مروارید در اثر ریزش قطرات باران و فعل و انفعالاتی که در آن ایجاد می شود به وجود می آید
معنی بیت: خدا را شکر که دعا و مناجات و گریه های شبانگاهی و سحرگاهی ما هدر نرفت و تباه نشد و دعا و مناجات ما مستجاب شد. خلاصه کلام آنکه دعای وصال ما مستجاب شد
نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد
نرگس: استعاره از چشم است
ساقی: نزد صوفیه ، فیض رسانندگان و ترغیب کنندگان را گویند که به کشف رموز و بیان حقایق دلهای عارفان را معمور دارند || نزد سالکان پیر کامل و مرشد مکمل || نیز حق تعالی ساقی صفت گشته شراب عشق و محبت به عاشقان خود میدهد، و ایشان را محو و فانی میگویند. و این معنی را جز ارباب ذوق و شهود دیگری در نمی یابد || در تداول امروزی زن یا مردی از خدمه ٔ شیره خانه که تریاک یا شیره را بوسیله ٔ چراغ یا نگاری یا ابزار دیگر برای دود کردن بدهان معتادان می نهد.
آیت: [ یَ ] نشان . نشانه . علامت
افسونگری: [ اَ گَ ] سحر. جادو. ساحری
حلقۀ اوراد: انجمن ورد و ذکر و دعا
معنی بیت: چشم ساقی چنان ما را سحر و جادو کرد که محفل و انجمن زاهدانه ما که در آن دعا و مناجات خوانده می شد، تبدیل به صحبت در مورد افسانۀ چشم ساقی شد.
منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادِشاست
دل بَرِ دلدار رفت، جان بَرِ جانانه شد
بارگه پادشاه: خیمه و چادری بزرگ برای نشستن پادشاه و استماع بی واسطه و شکایات رعایا . سراپرده
دل بَرِ دلدار رفت: دل نزد معشوق رفت
جانانه: [ نَ / نِ ] کنایه از معشوق و مطلوب باشد
معنی بیت: اکنون خانۀ حافظ، آستان شهریار عشق است چرا که دل به نزد دلبر شتافته است و جان به حضور معشوق زیبا رفته است.