آموزش فن بیان: شعر در سخنرانی 1

شعر در سخنرانی

 شعر در سخنرانی

 آشنایی با شعرای بزرگ ایران و تامل و تدبر در نحوه پرداخت آنان به موضوعات شعری و همچنین چگونگی استفاده از کلمات و تکنیک های بیانی می تواند افق گسترده و جدیدی را به روی هنرجویان سخنرانی و سخنوری باز کند.

در قسمت اول این مجموعه یکی از غزل های خواجه بزرگ، حافظ شیرازی را بررسی می کنیم. به عنوان کسی که علاقمند به شعر خواندن است و نه فقط شعر فارسی که شعر جهان و ملل را هم بررسی کرده است و همیشه پای شعر بزرگان نشسته و از مواهب آنان استفاده کرده است، این جمله را گفته ام که حافظ برای کل شعر جهان کافی است.

 امروز غزلی که دوست دارم در موردش حرف بزنیم و آن را با شما مطرح کنم . غزل زیبایی است که همان مطلع غزل با تصویر سازی که صورت می دهد مخاطب را درگیر می کند. همیشه یادتان باشد که شعر خوب، یک سینما است. یک فیلم است. یعنی جاذبه ها و جلوه های بصری آن شعر آن قدر در مخاطب تاثیر می گذارد که در همان ابتدا مخاطب را جذب می کند.

حافظ شیرازی در مطلع غزل می فرماید:

زُلف آشفته و خُوی کرده و خندان لب و مست

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

 

شعر در سخنرانی

 

به تصاویر مطلع غزل توجه کنید. بعضی از کلمات وجود دارد که معمولا شاید ما متوجه معنی آن نشویم. البته توجه کنید که شعر حافظ مربوط به 800 سال پیش است یعنی شعر برای قرن 8 است و جالب اینجا است که این شعر در زمانه حاضر هم برای ما قابل فهم است. با این که زبان شعر مربوط به هشت قرن قبل است و کلمات قدیمی و در برخی موارد واژگان باستانی در این غزل و یا تمامی غزل ها و سخنان حافظ هست، اما آن قدر رسا است که امروز برای ما قابل خواندن و فهمیدن است.

 

شعر در سخنرانی

 

مثلا در همین بیت اول و در مطلع غزل، ما شاید کلمه خُوی یا خُی را متوجه نشویم. خُوی یا خُی یعنی عرق، عرق کرده. به تصویر زیبا و هنرمندانه ای که حافظ از معشوق می سازد دقت کنید و ببینید طرف را چگونه تصویر می کند. با چند کلمه زیبا، زلف آشفته و خوی کرده یا عرق کرده و خندان لب و مست. دقیقا کلمه مست در پایان مصرع اول، تکلیف رو برای ما روشن می کند. به مخاطب این پیام را می دهد که چرا معشوق این حال را دارد. چرا زلفش آشفته و عرق کرده است؟ چرا لبانش پر از خنده و دهان به خنده گشاده است؟ چون مست است.

 

شعر در سخنرانی

 

در ادامه مصرع، شاعر تصاویر جدید پیرهن چاک را هم ارائه می دهد. بله طبیعی است که او مست لایعقل است تا آن جا که حتی متوجه ظاهرش هم نمی شود. و در لباس پوشیدن و ظاهرش، نظم درستی ندارد. پیرهن چاک و غزل خوان و سرمست هم هست و به عبارت دیگر متوجه چیزی در اطرافش نیست. پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست. صراحی همان جام معروف است که همه شما می شناسید.

 

شعر در سخنرانی

 

یکی از مهمترین و برجسته ترین نکاتی که سخن آموزان و هنرجویان فن بیان و سخنرانی می توانند با خواندن این بیت به آن برسند، موضوع دیالکتیک و یا فرم سوال و جوابی است که در آن رعایت شده است و سخنوران عینا از همین روش برای سخنرانی و سخنوری هم استفاده می کنیم. سخنوران در عین این که از این روش برای سخنرانی خود استفاده می کنند، به نکته دیگری هم توجه می کنند و آن پرداخت موضوع به صورت کل به جزء است نه پرداخت منطقیِ صغری کبرایی. در این بیت هم اگر دقت کنید مشاهده می کنید که شاعر و سخن سرای ما نمی گوید که او مست است پس زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب است. درست عکس این مسیر را طی می کند. به جای آن که اول سوال را مطرح کند و بعد جواب را، ابتدا پاسخ را می گوید تا در ذهن مخاطب ایجاد سوال کند.

سخنوران حرفه ای هم از همین تکنیک استفاده می کنند. به این صورت که هم در ذهن مخاطب سوال ایجاد می کنند و هم متناسب با هدف سخنرانی به آن پاسخ می دهند. فرایند سوال و جواب باعث می شود در طول سخنرانی و سخنوری مخاطب با سخنران همراه شود، چون احساس می کند که سخنران پاسخ سوالات او را می داند.

 

شعر در سخنرانی

 

در ادامه شاعر می گوید:

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان. نرگسش عربده جو یعنی چه؟ یادتان باشد نرگس در شعر فارسی استعاره از چشم است. هر جا در شعر فارسی واژه نرگس را مشاهده کردید، به این معنا است که شاعر از چشم، جای چشم و یا به طور کلی در مورد چشم صحبت می کند. نرگسش عربده جو. چرا عربده جو شده؟ شراب خورده یا به قول خودمانی چشمش شهلا شده و تغییر رنگ داده است. نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان. چرا افسوس دارد؟ پاسخ این است: نیم شب به بالین من آمد بنشست چرا؟ چرا افسوس داشت؟ نشست که چه کاری انجام دهد؟ سر فراگوش من آورد و به آواز حزین گفت یعنی از دست من ناراحت بود و آوای صدایش حزن داشت. گفت ای عاشق دیرینه من، خوابت هست؟ خوابیدی؟

 

شعر در سخنرانی

 

عاشقی را که چنین باده شب گیر دهند، به این معنا که شرابی آن چنانی خوردیم. چه شرابی؟ شراب ناب. توجه کنید این جا شراب ناب همان شراب آسمانی است. من خیلی بحث ها را در جاهای مختلف می شنوم که این شعرا اهل معشوق و اه شراب خواری بودند. آیا واقعا بودند و یا نبودند، نکته در این جاست که واقعا به نظر شما شراب زمینی، عشق زمینی، همان چیزهایی که من و تو داریم و می بینیم و صبح تا شب به عنوان انسان درگیر آن هستیم، بعضا نعوذ بالله شراب یا چیز حرام دیگری که به کار می بریم، اساسا این قدرت را دارد که ما را بر آن دارد که چنین کلماتی را بسراییم؟ اصلا می تواند چنین انرژی ای را در انسان ایجاد کند؟

 

شعر در سخنرانی

 

آن هایی که به اشتباه شراب خوردند و انشا الله توبه کنند، خوب میدانند وقتی شراب را می خورند دچار سکر و خواب آلودگی و زوال عقل می شوند. چه طور می شد من شرابی چنین بخورم و چنین شعری بگویم؟ اصلا امکان ندارد. یا عاشق آدم زمینی بشوم و بعد در وصفش چنین حرف هایی را بزنم. نه نمی شود. پس این که می گویند شعرا عارف بوده اند و همه این کلمات مجاز برای این است که من و تو بفهمیم و متوجه بشویم که او دارد ازچه حس و حالی حرف می زند از همین نکته است.

 

شعر در سخنرانی

 

 پس آن معشوق آمده که به عاشقش چه بگوید؟ عاشقی را که چنین باده شب گیر دهند، چنین شرابی به او بدهند، کافر عشق بود گر نشود باده پرست. آری او کافر است. کسی که چنان شرابی بنوشد و باده پرست نشود، دیگر به سمت آن وجود حقیقی نرود و فقط و فقط آن را نخواهد و باز هم دنبال ظواهر این عالم باشد، دنبال جلوه های مجازی و بدون روح و رمق این جهان مادی باشد، او دیگر کافر عشق است. او اصلا عشق را زیر سوال برده است. من آمده ام و خودم را به تو عیان کرده ام و در مقام باری تعالی عشقم را به تو داده ام. آمده ام تا هر آن چه داشتم را تقدیم تو کنم و تو ذات وجود من را متوجه شدی و خوابیدی و خودت را به خواب زدی. هنوز درگیر عوالم ظاهری و ذهنیات خنده دار و مبتذل و سطحی خودت هستی؟ نه! پس اگر این طوری باشی، کافر عشقی. کافر عشق بود گر نشود باده پرست.

 

شعر در سخنرانی

 

ببینید که شاعر چقدر زیبا می گوید: برو ای زاهد و بر دُردکشان خورده مگیر. زاهد کیست؟ زاهد کسی است که او اتفاقا بیشتر از همه خودش را به خواب زده است و هنوز درگیر مسائل انسانی پیش پا افتاده است ولی به آدم های عاشق و عارف ایراد می گیرد.

داستان زیبایی می گوید دو راهب مذهبی در مسیری می رفتند. خانمی می خواست از رودخانه عبور کند و چون پل شکسته بود، نمی توانست. از این دو راهب کمک خواست. یکی از این راهب ها زن را به کول گرفت و او را از رودخانه گذر داد و در طرف دیگر رودخانه پیاده کرد. دوباره برگشت و با دوستش به راه ادامه دادند. به خاطر کول کردن زن جوان دوستش ناراحت شده بود که او بالاخره یک نامحرم را بر کول خودش سوار کرده و از رودخانه رد شده است. دایم در این فکر بود. پس از چندی که قدم زدند از دوستش که این کار را کرده بود پرسید که تو خجالت نکشیدی این کار را انجام دادی؟ این چه کار زشتی بود؟ تو یک راهب مذهبی هستی. چرا چنین حرکتی انجام دادی؟ چرا زن را پشت خودت سوار کردی و از رودخانه رد شدی؟ جوابی که آن راهب جوان  عالیقدر به دوست کوته بین خودش داد، این بود که من خیلی وقت پیش آن زن را از روی کولم به زمین گذاشتم ولی تو هنوز آن زن را از ذهن خودت پیاده نکردی. زاهد این جا نماد کیست؟ همان کسی که خودش درگیر است.

 

شعر در سخنرانی

 

برو ای زاهد و بر درد کشان، از منی که عاشق این باده ناب هستم خورده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست. آن دیدار الستی، آن وعده الستی، آن جایی که منِ انسان با پروردگارم و رب خودم پیمان بستم. چه پیمانی؟ و آن جا با صدای بلند اعلام کردم که تو پروردگار منی و همه چیز من از آن توست. در روز الست خدا به من تنها لذتی که داد یافتن وجود حقیقی او بود و چیزی غیر از او نبود. پیمان السط در آن عالم زر اتفاق افتاد.

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست، آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم. هر چه هست او به ما داده است. اگر از خنده بهشت است وگر از باده مست. خنده جام می و زلف گره گیر نگار. آری، جام می خنده دارد.

خنده جام می و زلف گره گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

 یک بار دیگر این شعر را بدون  این توضیحات اضافه من که ملال آور هم هست برای شما می خوانم و از خود کلام حافظ  استفاده کنید و لذت ببرید.

 

شعر در سخنرانی

 

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست  

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان

نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین       

گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شب گیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خورده مگیر  

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است و گر از باده مست

 خنده جام می و زلف گره گیر نگار  

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

نویسنده: استاد محمدعلی حسینیان

 

فهرست مطالب