غزل 231 حافظ با گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید آغاز می شود. وزن غزل گفتم غم تو دارم ، مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (بحر مجتث مثمن مخبون اصلم) می باشد. در ادامه می توانید متن کامل غزل و همچنین معنی لغات و شرح و تفسیر ابیات را مشاهده کنید. در شرح و تفسیر از کتاب شرح سودی بوسنوی ، شرح حافظ دکتر خطیب رهبر، دکتر عبدالحسین جلالیان و شرح شوق دکتر حمیدیان بهره گرفته شده است. ضمنا می توانید از فایل pdf متن، معنی و تفسیر غزل 231 حافظ استفاده کنید.
آموزش لحن دکلمه |
مشاوره رایگان فن بیان |
نقشه راه فن بیان |
---|
.
.
آنچه در ادامه می خوانید:
1- متن غزل
2- دکلمه غزل
3- شرح و تفسیر غزل
4- معنی غزل و لغات
متن غزل 231 حافظ
گفتم: غمِ تو دارم، گفتا: غمت سر آید
گفتم: که ماهِ من شو، گفتا: اگر برآید
گفتم: زِ مِهْرْوَرْزان، رسمِ وفا بیاموز
گفتا: زِ خوبرویان، این کار کمتر آید
گفتم که: بر خیالت راهِ نظر ببندم
گفتا که: شبرُو است او، از راهِ دیگر آید
گفتم که: بویِ زلفت گمراهِ عالَمَم کرد
گفتا: اگر بدانی، هم اوتْ رهبر آید
گفتم: خوشا هوایی کز بادِ صبح خیزد
گفتا: خُنُکْ نسیمی کَزْ کویِ دلبر آید
گفتم که: نوشِ لَعْلَت ما را به آرزو کُشت
گفتا: تو بندگی کن، کو بندهپرور آید
گفتم: دلِ رحیمت کِیْ عزمِ صلح دارد؟
گفتا: مگوی با کس، تا وقتِ آن درآید
گفتم: زمانِ عِشْرَت، دیدی که چون سر آمد؟
گفتا: خموش، حافظ، کاین غُصِّه هم سر آید
→ غزل شماره 230: اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
← غزل شماره 232: بر سر آنم که گر ز دست برآید
دکلمه غزل 231 حافظ
دکلمه غزل گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید با صدای استاد محمدعلی حسینیان
شرح و تفسیر غزل 231 حافظ
گفتم: غمِ تو دارم، گفتا: غمت سر آید
گفتم: که ماهِ من شو، گفتا: اگر برآید
غم تو دارم: به درد جدایی تو گرفتارم
برآید: [ بَ یَ ] ایهام دارد بین طلوع ماه و برآورده شدن خواست شاعر، بدینسان که وقتی شاعر از او می خواهد که ماه یا معشوقه زیبای او شود در پاسخ به صورت دوپهلو می گوید: اکر ممکن شود، اگر اصلا آن ماه طلوع کند
معنی بیت: به جانان گفتم که به درد هجران تو گرفتارم. گفت بالاخره روزی این درد و غم تمام می شود روز وصال می رسد. گفتم بیا و یار دلدار و معشوق زیبای من شو و کام مرا به وصال شیرین کن، دوپهلو گفت: اگر امکان داشته باشد.
گفتم: زِ مِهْرْوَرْزان، رسمِ وفا بیاموز
گفتا: زِ خوبرویان، این کار کمتر آید
اختلاف نسخ: در برخی نسخ به جای خوبرویان، ماهرویان آمده است: گفتا ز ماهرویان این کار کمتر آید
مهرورزان: [ مِ وَ ] عاشقان
خوبرویان: زیبارویان، یار و معشوقکان زیبا
این کار کمتر آید: امکان ندارد، این کار هرگز ساخته نیست
معنی بیت: به یار گفتم، از عاشقان و عاشق پیشه ها شیوۀ وفاداری و برسر عهد و پیمان ماندن را یاد بگیر. گفت: وفاداری و بر سر قول و قرار ایستادن از دست زیبارویان برنمی آید.
گفتم که: بر خیالت راهِ نظر ببندم
گفتا که: شبرُو است او، از راهِ دیگر آید
راه نظر: راه نگاه، منظور مردمک چشم است
شبرو: [ شَ رُ ] دزد، طرار، عیار . خیال یار هم مانند خود یار، نافذ و چالاک است و از هر راهی به ذهن وارد می شود.
معنی بیت: به جانان گفتم که دیگر حتی به تو فکر هم نمی کنم و اجازه نمی دهم خیال تو هم در ذهنم راه پیدا کند. گفت نمی توانی، چرا که خیال من چون دزدان و عیاران، چابک و چالاک و تردست است و هر قدر هم که مقاومت کنی او باز راه خود را به ذهن تو می یابد.
گفتم که: بویِ زلفت گمراهِ عالَمَم کرد
گفتا: اگر بدانی، هم اوتْ رهبر آید
بوی زلف: بوی دلفریب زلف . بو و زلف هر دو در ادبیات عرفانی از پارادوکس برخوردارند. بو هم معنای پریشانی و سرگشتگی و هم دلالت بر راهنمایی دارد. زلف هم از طرفی نشانه کثرت و سیاهی و کفر و الحاد است و از طرفی نشانه ایمان و وحدت و سپیدی و نیکویی است.
معنی بیت: گفتم که بویِ دلفریبِ کفرِ زلفِ تو مرا گمراه عالم کرده است. گفت اگر نیک بیاندیشی، همان بوی گیسوی من راهنمای وصال تو خواهد بود.
گفتم: خوشا هوایی کز بادِ صبح خیزد
گفتا: خُنُکْ نسیمی کَزْ کویِ دلبر آید
خنک: [ خُ نُ ] صوت است و به معنی خوشا . نیک و خرم باد
نسیم: [ نَ ] در اینجا هم به معنای بوی و رایحه است هم معنی باد ملایم
معنی بیت: گفتم چه حال خوش و خرمی دارد در هوای باد سحرگاهی نفس کشیدن. گفت خوشا بو و رایحه ای که از کوی معشوق به مشام می رسد.
گفتم که: نوشِ لَعْلَت ما را به آرزو کُشت
گفتا: تو بندگی کن، کو بندهپرور آید
نوش لعلت: [ لَ ] شیرینی لبهایت
ما را به آرزو کشت: آرزو به دل ماندیم . به تمنا و آرزوی خود نرسیدیم
بندگی کردن: [ بَ دَ / دِ کَ دَ ] خدمت کردن، اطاعت کردن
بندهپرور: [ بَ دَ / دِ پَ رْ وَ ] کسی که رعایت زیردستان خود را می نماید. بنده نواز
معنی بیت: گفتم که در تمنایِ چشیدنِ طعمِ شیرینِ لبهایت، مردیم و آروز به دل ماندیم. گفت تو عاشقی کن و رسمِ خدمت و اطاعت به جای بیاور که من خود آیینِ بندهنواری و دلجویی و تَفَقُّدِ غلامان و عاشقان را می دانم. خواجه در غزلی دیگر می فرماید: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن / که خواجه خود روش بندهپروری داند
گفتم: دلِ رحیمت کِیْ عزمِ صلح دارد؟
گفتا: مگوی با کس، تا وقتِ آن درآید
دلِ رَحیمت: دل بخشنده و مهربانت
عزم صلح: [ عَ صُ ] تصمیم و ارادۀ آشتی
تا وقت آن درآید: تا وقت آن برسد
معنی بیت: به یار گفتم، دل بخشنده و مهربانت که تصمیم آشتی دارد؟ گفت به کسی نگو تا وقت آن برسد.
گفتم: زمانِ عِشْرَت، دیدی که چون سر آمد؟
گفتا: خموش، حافظ، کاین غُصِّه هم سر آید
عشرت: [ عِ رَ ] مصاحبت و معاشرت
سر آمد: تمام شد
معنی بیت: به یار گفتم دیدی که زمان وصال و معاشرت و مصاحبت چگونه به پایان رسید؟ گفت حافظ، دم درکش و خاموش باش، که دورۀ فراق و هجران به پایان خواهد رسید و روزگار وصال دوباره از راه می رسد.