غزل 41 حافظ: اگر چه باده فرح‌بخش و باد گل‌بیز است

غزل 41 حافظ اگر چه باده فرحبخش و باد گلبیز است

غزل 41 حافظ با اگر چه باده فرح‌بخش و باد گل‌بیز است آغاز می شود. وزن غزل اگر چه باده فرح‌بخش ، مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان (بحر مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ) می باشد. در ادامه می توانید متن کامل غزل و همچنین معنی لغات و شرح و تفسیر ابیات را مشاهده کنید. در شرح و تفسیر از کتاب شرح سودی بوسنوی ، شرح حافظ دکتر خطیب رهبر، دکتر عبدالحسین جلالیان و شرح شوق دکتر حمیدیان بهره گرفته شده است. ضمنا می توانید از فایل pdf متن، معنی و تفسیر غزل 41 حافظ استفاده کنید.

آموزش
لحن
دکلمه
مشاوره
رایگان
فن بیان
نقشه
راه
فن بیان

.

.
آنچه در ادامه می خوانید:

1- متن غزل

2- دکلمه غزل 

3- شرح و تفسیر غزل

4- معنی غزل و لغات

متن غزل 41 حافظ

اگر چه باده فرح‌بخش و باد گل‌بیز است
به بانگِ چنگ مخور می، که مُحْتَسِبْ تیز است!

صُراحی ای و حریفی گَرَت به چنگ افتد
به عقل نوش، که ایّامْ فتنه‌‍انگیز است!

در آستینِ مُرَقَّع، پیالهْ پنهان کن
که همچو چشمِ صُراحی، زمانهْ خون‌ریز است!

به آبِ دیده بشوییم خرقه‌ها از مِی
که موسمِ وَرَع و روزگارِ پرهیز است!

مجوی عیشِ خوش از دورِ واژگونِ سپهر
که صافِ این سرِ خُم، جمله دُرْدی‌آمیز است

سِپِهر، بَرْشُدِهْ پَرْویزَنیست خون‌افشان
که ریزه‌اش سَرِ کسری و تاجِ پرویز است

عراق و فارس گرفتی به شعرِ خوش، حافظ
بیا که نوبتِ بغداد و وقتِ تبریز است!

دکلمه غزل 41 حافظ

دکلمه غزل اگر چه باده فرح‌بخش و باد گل‌بیز است با صدای استاد محمدعلی حسینیان

شرح و تفسیر غزل 41 حافظ

اگر چه باده فرح‌بخش و باد گل‌بیز است
به بانگِ چنگ مخور می، که مُحْتَسِبْ تیز است!

باده: [ دَ / دِ ] شراب ، چرا که باد غرور در سر می آورد.

فرح‌بخش: [ ف َ رَ ب َ ] شادی بخش

گل‌بیز: [ گ ُ ] خوشبو. معطر

بانگ: به معنای فریاد بلند است و مجازاً در مطلق صدا و آواز استعمال میشود

چنگ: [ چ َ ] سازی است مشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد

به بانگِ چنگ: کنایه است از آشکارا، بی پروا

محتسب: [ م ُ ت َ س ِ ] داروغه، مامور منکرات

تیز: تیزگوش و مجازا به معنای هوشیار ، مراقب، گوش به زنگ || زیرک، باهوش || غضب آلود، خشم آگین، بدخو، تندخو || فرز، چابک || بران، قاطع، سخت گیر

معنی بیت: درست است که شراب، شادی آور و باد، گل افشان است و رایحۀ معطّرِ گل ها در هوا به مشام می رسد(یعنی فصل بهار است و بهترین زمان میگساری)، مبادا آشکارا و بی پروا و به ساز و آواز ، میگساری کنی که داروغه، هوشیار و مراقب است. خلاصه کلام آنکه میگساری کن ولی مخفیانه

صُراحی ای و حریفی گَرَت به چنگ افتد
به عقل نوش، که ایّامْ فتنه‌‍انگیز است!

صراحی: [ صُ ] جام شراب

حریف: [ حَ ] اینجا مراد همپیاله یا مراد و محبوب است

به چنگ افتد: به دست آید، فرصتی فراهم شود

به عقل نوش: عاقلانه و در خفا نوش

فتنه انگیز: [ ف ِ ن َ / ن ِ اَ ] آنکه فتنه انگیزد. آشوبگر

معنی بیت: اگر جام شراب و یار دلداری نصیبت شد، عاقلانه و در خفا به عیش و عشرت مشغول شو که روزگار خطرناک و زمانه پرآشوبی است.

در آستینِ مُرَقَّع، پیالهْ پنهان کن
که همچو چشمِ صُراحی، زمانهْ خون‌ریز است!

مرقع: [ م ُ رَق ْ ق َ ] جامۀ کهنۀ آستین دار که وصله دار هم باشد

چشم صراحی: صراحی جام شراب بوده است که با گردن دراز و به شکل مرغابی یا سایر حیوانات می ساخته اند و از چشم و دهان آن شراب بیرون می ریخت.

خونریز: سَفّاک . آدم کش

زمانه: [ زَ ن َ / ن ِ ] روزگار

معنی بیت: ظرف شراب را در زیرِ آستینِ خرقه پنهان کن، مبادا که گرفتار داروغه شوی که از دستان آن ها مانند چشم صراحی که شراب قرمز می ریزد، خون می چکد و سفاک و بی رحمند.

به آبِ دیده بشوییم خرقه‌ها از مِی
که موسمِ وَرَع و روزگارِ پرهیز است!

آب دیده: اشک

خرقه: [ خِ رْ قِ ] لباس مخصوص درویشان که از پارچه های گوناگون ساخته می شود

می: [ مَ / مِ ] شراب

موسم: [ م َ س ِ ] هنگام هرچیزی . وقت

ورع: [ م َ س ِ ] پارسایی، پرهیزگاری

معنی بیت: در این بیت طنزی وجود دارد بدین مضمون که خواجه می گوید خرفه ها را از شراب بشوییم و پاک کنیم که شرایط روزگار به نحوی است که بهتر است ما هم شبیه زاهدان و پارسایان شویم که از خطر داروغه در امان بمانیم و از طرفی شستن جامه ها با اشک چشم است که نشان حسرت و دریغ و افسوس است که گویی چاره ای هم جز این نیست.

مجوی عیشِ خوش از دورِ واژگونِ سپهر
که صافِ این سرِ خُم، جمله دُرْدی‌آمیز است

اختلاف نسخ: در برخی نسخ به جای واژگون، باژگون آمده که فرقی هم در معنا ندارد: مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر

عیش: شخص کریم  و صاحب احسان و نیکوکاری . مراد جانان است (در این بیت ممکن است منظور از صاحب کرامت قوام الدین حسن باشد)

دورِ واژگونِ سپهر: گردش وارونه روزگار که چرخش و گردشی است خلاف کام و مراد . روزگاری که به مراد ما نمی چرخد

صافِ سَرِ خُم: مایع زلال و شفافِ روییِ خُمِ شراب

دردی آمیز: [ دُ ] آمیخته به دردی و ته نشین شراب . ناصاف . ناخالص . استعاره از تلخی ها و نامرادی های روزگار است.

معنی بیت: از گردش روزگار که بر وفق مراد نیست، زندگی مرفه مخواه که حتی خوشی های این روزگار مانند مایع زلال رویی خم شراب که آمیخته به درد است به انواع سختی ها و مصائب آلوده است. خواجه فلک را به یک خم شراب واژگون تشبیه کرده که ناصافی های و ناخالصی ها با مایع زلال در هم آمیخته است و در این روزگار واژگون هم لذت و محنت در هم است.

سِپِهر، بَرْشُدِهْ پَرْویزَنیست خون‌افشان
که ریزه‌اش سَرِ کسری و تاجِ پرویز است

اختلاف خوانش: این بیت را هم به صورت فوق با مکث بعد از سپهر می خوانند و هم به صورت “سپهرِ برشده، پرویزنیست خون افشان” می خوانند.

سپهر: [ س ِپ ِ ] پارسی باستان «سپیثره » (لغةً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده )، پهلوی «هوسپیتر» و «سپیهر» بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت «سویتر» (مایل بسفیدی ، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه ٔ افغانی «سپرا» (خاکستری رنگ ) از آنجاناشی است . آسمان ، بتازیش فلک نامند

برشده: [ ب َ ش ُ دَ / دِ ] برافراشته . بلند. رفیع

پرویزن: [ پَ رْ زَ ] وسیله ای که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند. آردبیز. غِربال . اَلک . پالونه

خون افشان: خون افشاننده . خونریز

ریزه: [ زَ / زِ ] بیخته . آنچه فروریزد از غربال و الک و پرویزن گاه بیختن که معنی دیگر (بسیار خرد) نیز از همین معنی است

کسری: [ ک ِ را ] خسرو. نام انوشیروان عادل

پرویز: [ پَ رْ ] لقب خسرو دوم بیست و سومین پادشاه ساسانی است . پرویز در اصل ابهرویز بمعنی پیروز و مظفر باشد.

معنی بیت: این آسمان، غربال بلندی است یا آسمانِ بلند، غربالی است که خون الک می کند و ریزترین ذراتی که از آن ریخته، سر انوشیروان و تاج پادشاهی خسروپرویز بوده است. خلاصه کلام آنکه اکابر و اعاظم و پادشاهان را از غربال فلک گریزی نیست وای به حال دگران

عراق و فارس گرفتی به شعرِ خوش، حافظ
بیا که نوبتِ بغداد و وقتِ تبریز است!

عراق: [ ع ِ ق ِ ع َ ج َ ] ایالت جبال را در قرون وسطی غالب اوقات عراق عجم نامیده اند تا با عراق عرب اشتباه نشود. ایالات جبال (عراق عجم ) شهرهای بزرگی داشت از قبیل کرمانشاه ، همدان و در شمال خاوری آن ری و در جنوب خاوری اصفهان بود. از جمله رودهای این ایالات رود کارون است . نواحی چهارگانه ٔ آن عبارت از قرمیسن یا کرمانشاهان ، همدان و ری و اصفهان بود.

فارس: از شمال به استان اصفهان ، از شمال باختری به خوزستان ، از خاور به کرمان و از جنوب و جنوب باختری به خلیج فارس محدود است. کلمه ٔ فارس و پارس به سراسر خاک ایران نیز اطلاق شده است

بغداد:  [ ب َ ] نام بغداد که امروزه عرب آنرا اغلب بُغداد تلفظ کند بی شک ایرانی است مرکب از بغ + داد بمعنی خدا داده است و این شهر را منصور دومین خلفیه ٔ عباسی در کنار دجله (در محل آبادیی بهمین نام ) از سنگهای ویرانه ٔ تیسفون پایتخت ساسانیان و سلوکیه پایتخت سلوکیان و اشکانیان بنا کرده و مقر حکومت خویش ساخت

تبریز: [ ت َ ] نام شهری است در آذربایجان

معنی بیت: حافظ با شعر دلنشین خود عراق و فارس را مسخر ساختی و حالا نوب بغداد و تبریز است. حاصل کلام آنکه تمام عالم را با شعر خود فتح می کنی

فهرست مطالب