به نام يكتا شعور هستي بخش
سالها ميگذرد از آن زماني كه داروگ، قطعهي شعري عجيب مرد راستين ادب را خواندم.
نالهاي و درخواست و تمنايي عجيب از چيزي يا كسي به نام داروگ ـ كه ابتدا نميدانستم ـ چيست؟ كه پرسش ميكند زمان رسيدن باران را! مثل هر جويندهي ديگري شتافتم و از ديگران پرسيدم كه چيست داروگ و شنيدم قورباغهاي است كه اهالي محلهاي كه شاعر در آن زاده ميپندارند كه هرگاه صدايي كند و يا به قولي بخواند باران ميبارد و آواي او خبر از آمدن باران ميدهد. محلهاي كه يوش ميخوانندش و گويندهي شعر نيز به همان محل شناخته ميشود كه يوشيج نام گرفته و به نيما ميشناسندش.
از آن زمان پيگير شدم كه اين عليخان اسفندياري كه نيمايش ميناميم چگونه شعري گفته است كه به آن شعر نو ميگويند و مثل اينكه شگفت شعري است و او نيز پدر اين نوع شعر است و اين شعر را غير از نو، به سبب وي به آن نيمايي نيز ميگويند.
افراد كم بهره از ادب كه البته به نوعي همه جا داد فضل و سخن نيز ميدهند، ميگفتند كه شعري است بيوزن و قافيه و من از خود ميپرسيدم خالي از وزن و قافيه نيز مگر شعر ميشود! پس چرا داروگ خواندن برايم از هر شعري حداقل فعلا” خوشتر است! البته خواندنش سخت بود براي ديگران و نيز براي من. انگاري ديگر نميشد مثل هر شعر ديگري كه ميشناختيم صدا را بر آهنگ صوري شعر انداخته و بتازيم در خواندنش و همين بود كه بيذوقان را بر آن داشته بود كه بگويند نه وزن دارد و نه قافيه كه همين جا تا دير نشده بگويم غير از نو خواندن ديگر مشكل است و دشوار بر خوانندهي شعر امروزي.
در اين چرخش و گردش نمييافتم اهل اهلش را كه دريابم اصل قضايا را كه چيست شعر نو؟ از آنجايي كه وقتي ذهن كاوشگر انساني گير ميافتد در امري ـ كه تا يا بلا سر آن چيز نياورد و اگر هم نشد سر خود ـ همهي شرايط را رقم ميزند كه دريابي و گره را بگشايي. موتور جسمي من نیز، ذهنم را ميگويم، من را به هر سويي كشيد تا سر از اين نوع سخن گفتن و سرودن در آورم.
مدتي بعد وارد يكي از اين خرده نمايشگاههاي كتاب و محصولات فرهنگي شدم كه هميشه در اين جور فضاها كتب اصلي و دقيق و اساسي نميبيني و هماره انگار تبليغي از كتاب اصلي در قالب كتاب ديگري مييابي كه در آنجا نيز جزوهاي كوچك به قطع رقعي و به حجم چون پيك خبري از نيما به چشمم چشمكي زد و من هم كه معلوم است چه كردم. در آن جزوهي شعر دو اثر «مادري و پسري» و «شير» عجيب مرا شيفتهي خود كرد.
همان ابتداي حكايت شير كه :
«شب آمد مرا وقت غريدن است
گه كار و هنگام گرديدن است
به من تنگ كرده جهان جاي را
از اين بيشه بيرون كشم پاي را
حرام است خواب.»
چنان در من نوجوان سرا پا شور و شر، وجدي ايجاد نمود كه شعف و غم همزمان در من شكل گرفت. و حالتي بود كه تا آن زمان تجربهاش نكرده بودم.
مادري و پسري، شعري بلند كه در خط اول تكانت ميدهد:
«در دل كومهي خاموش فقير،
خبري نيست ولي هست خبر.»
ماجرا را كه دنبال ميكني هر لحظه اتفاقي نو در ذهنت واقع ميشود : …
سرفصل های کتاب
دربارهی نیما یوشیج و تولد شعر نو
اشعار ماندگار
- در فرو بند
- در شب سرد زمستاني
- خانهام ابري ست
- مرغ شباويز
- اي شب
- تلخ
- داستاني نه تازه
- برف
- داروگ
- خندهي سرد
- هنوز از شب
- خروس مي خواند
- صداي چنگ
- واي بر من
- افسانه
- مهتاب
- ققنوس
- اجاق سرد
- هست شب
- قايق
- پرنده منزوي
- هنگام كه گريه مي دهد ساز
- كرم ابريشم
- قصه های نیما
- دیدار
- بد نعل
نامه های نیما یوشیج به دیگران
- به احمد شاملو
- به جلال آل احمد
- به ابوالقاسم جنتی
- به نصرت رحمانی
به همراه CD اشعار نیما با صدای استاد حسینیان
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.