سخنرانی انگیزشی افراد مشهور

سخنرانی انگیزشی افراد مشهور

سخنرانی انگیزشی یکی از قالب های پرطرفدار سخنرانی است که سخن آموزان تمایل زیادی برای یادگیری این نوع سخنرانی دارند. در مقاله پیش رو فیلم سخنرانی انگیزشی افراد مشهور و همچنین متن سخنرانی انگیزشی را برای شما آماده کرده ایم.

سخنرانی انگیزشی وینستون چرچیل  (ما باید در سواحل بجنگیم)

..

دوباره به مسئله‌ی تهاجم آلمان میپردازم. مشاهده کردم در طول این قرن‌های طولانی که بابتشون انقدر به خودمون می‌بالیم، هیچوقت نشده به مردممون با اطمینان تضمین داده بشه که تهاجمی بهمون صورت نمیگیره. درسته!

ولی من به شخصه مطمئن هستم که اگر همه وظیفه‌شان را انجام دهند. اگر از هیچ چیز فروگذاری نشود و بهترین مقدمات فراهم شود،همونطور که در حال فراهم شدن هستند، باری دگر ثابت خواهیم کرد که میتوانیم از این جزیره که خانه‌مان است دفاع کنیم. تا طوفان جنگ را کنار بزنیم و در برابر تهدیدهای ستمگران دوام بیاوریم.

اگر لازم باشد سال‌ها به طول بینجامد، و اگر لازم باشد به تنهایی. در هر صورت، این کاریه که انجام خواهیم داد. این تصمیم دولت اعلیحضرت و

همه‌ی اونهاست. این خواست مجلس و ملت است. امپراتوری بریتانیا و جمهوری فرانسه در جهت پیشبرد جنبش و تامین نیازهایشان با یکدیگر هماهنگ خواهند شد و تا پای جان از خاک وطنشان دفاع خواهند کرد. مانند دو دوست تا پای توان به یکدیگر کمک خواهند کرد.

اگرچه گستره‌ی وسیعی از اروپا و و بسیاری از کشورهای کهن و بنام سقوط کرده‌اند و ممکن است در چنگ گشتاپوهای نازی و سایر آلات نفرت انگیز ،تحت سلطه‌ی نازی سقوط کنند، از پا نمیفتیم و شکست نمی‌خوریم. تا آخر ادامه خواهیم داد!

در فرانسه می‌جنگیم. روی دریاها و اقیانوس‌ها می‌جنگیم. با اطمینان روز افزون و قدرت بیش از پیش در آسمان می‌جنگیم. از جزیره‌یمان دفاع میکنیم. بهایش هر چه که باشد. در ساحل خواهیم جنگید. در زمین خواهیم جنگید. در مراتع و خیابانها خواهیم جنگید. در تپه‌ها خواهیم جنگید. هرگز تسلیم نخواهیم شد!

و اگر، که البته یک لحظه هم این را باور ندارم. اگر این جزیره یا بخش بزرگی از آن تحت سلطه‌ی دشمن در آمد و قحطی شد، امپراتوری ما در آن سوی دریاها که مجهز به ناوگان بریتانیا هستند به تلاش ادامه خواهند داد !تا در زمانی که خدا بخواهد دنیای جدید با تمام قدرت و توانایی‌اش

برای نجات و آزادی دنیای قدیم !قدم پیش نهد.

سخنرانی انگیزشی ژوزف گوبلس وزیر پروپاگاندای رایش سوم

ژوزف گوبلس (Paul Joseph Goebbels)؛ آلمانی – زاده ۲۹ اکتبر ۱۸۹۷ – درگذشته اول مه ۱۹۴۵) سیاست‌مدار ناسیونال سوسیالیست آلمانی که از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ وزیر پروپاگاندای رایش سوم بود.

متن سخنرانی انگیزشی گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر در مراسم کتاب سوزی

دانشجویان همراه مردان و زنان آلمانی

عصر اندیشه ورزی افراطی یهودی به پایان رسیده است. و موفقیت انقلاب آلمان باز هم حق انتخاب را به روح آلمانی داده است. شما با سپردن روح خبیث گذشته به شعله های آتش در این هنگام شب دارید کار درستی انجام می دهید. این عملی قاطع بزرگ و نمادین است. عملی که در برابر تمام دنیا از این واقعیت حکایت دارد که شالوده معنوی جمهوری نوامبر، دموکراسی پس از جنگ جهانی اول نابود شده است. از این خاکسترها ققنوس یک روح تازه سر بر خواهد کشید. گذشته در شعله های آتش جای دارد. آینده از شعله های آتش درون قلب های خود ما سر بر خواهد آورد. این شعله ها به عهد و پیمان ما نوری تازه خواهند تاباند. رایش و ملت و پیشوای ما آدولف هیتلر. هایل هایل هایل

سخنرانی انگیزشی دکتر جرج ویتنشتاین

دکتر جرج ویتنشتاین یکی از دو بازمانده محفل رز سفید و از مخالفان هیتلر و عضو گروه مقاومت ضد نازی بود. او در 1997 در لس آنجلس یک سخنرانی گیرایی ارائه کرد که آنچه در زیر می آید گزیده ای از آن است:

اعتقاد راسخ دارم که کسی که در ایالت متحده بزرگ شده نمی تواند کاملا درک کند که زندگی در زیر سایه دیکتاتوری مطلق چگونه است. دولت و یا به بیان دقیق تر حزب نازی به همه چیز تسلط داشت. رسانه های خبری، تسلیحات، پلیس، نیروهای مسلح، دستگاه قضایی، ارتباطات، مسافرت، تمام سطوح آموزش از کودکستان تا دانشگاه، همه نهادهای فرهنگی و مذهبی.

تلقین سیاسی از سنین پایین آغاز می شد و بوسیله سازمان جوانان هیتلری با هدف غایی کنترل کامل ذهن ادامه می یافت. کودکان را در مدرسه وا می داشتند حتی والدین خودشان را به خاطر اظهارات توهین آمیز درباره هیتلر و یا ایدئولوژی نازی لو دهند. مثلا پسرعموی نوجوان خود من تهدید کرد که پدرش را لو می دهد  و من به  زحمت توانستم با یادآوری این نکته که در صورتی که پدرش بازداشت و زندانی شود خود او ممکن است کارش به فقر و تنگدستی بکشد او را از این کار بازدارم.

مقاومت سازمان یافته عملا ناممکن بود. نمی شد بی پرده صحبت کرد حتی با دوستان نزدیک چون نمی شد فهمید که آنها اصلا جاسوس و یا همکار نازی ها هستند یا نه. کنترل و مراقبت از جانب حزب آنچنان خوب سازمان یافته بود که هر بلوک شهر یک مامور حزبی داشت که وظیفه اش جاسوسی همسایگانش بود. این مامور بلوک در ظاهر مسئول رفاه ساکنان این بلوک شهر بود اما در واقع می بایست فعالیت ها، گفتگوها و اظهارات هر شخص و همین طور معاشرت های او را زیر نظر می گرفت. ثبت و گزارش می کرد. حتی حریم شخصی خانه مصون نبود. گذاشتن روقوری یا بالش روی تلفن معمولا یک اقدام احتیاطی برای جلوگیری از شنود از راه میکروفون مخفی بود. آدم هیچ وقت نمی دانست کدام نامه اش مخفیانه باز شده است.

حادثه ای را در یک سینما خیلی خوب به یاد دارم. کسی که چند ردیف جلوتر از من نشسته بود ، گشتاپو پلیس مخفی، با خود برد. از قرار معلوم او در جریان فیلم خبری قبلی خطاب به همراهش حرف توهین آمیزی درباره هیتلر زده بود. کسی حرف او را شنیده و بر حسب وظیفه میهن پرستانه اش به پلیس مخفی خبر داده بود.

سخنرانی انگیزشی وینستون چرچیل در مجلس عوام (خون، زحمت، اشک و عرق)

..

در ماه مه 1940 همین که وینستون چرچیل برای نخستین بار به عنوان نخست وزیر وارد مجلس عوام بریتانیا شد با استقبال نه چندان گرم مجلس روبرو شد. در حالی که در کنارش چمبرلن نخست وزیر در حال رفتن به شدت مورد تشویق قرار گرفت. آن گاه چرچیل سخنرانی کوتاهی ایراد کرد که به یکی از بزرگترین فراخوانی های به جنگ تبدیل شد. چنانکه در زندگی نامه چرچیل تالیف روی جنکینز آمده است:

سخنرانی انگیزشی وینستون چرچیل

لازم است به مجلس بگویم چنانکه به کسانی که به این دولت پیوسته اند گفته ام که من جز خون، زحمت، اشک و عرق چیزی ندارم که ارائه کنم. ما آزمونی دشوار از جانکاه ترین نوع آن را پیش رو داریم. می پرسید سییاست ما چیست؟ می گویم. دست زدن به جنگ از راه دریا، خشکی و هوا با تمام توانمان و با تمام نیرویی که خداوند می تواند به ما عطا فرماید. دست زدن به جنگ با جباری دهشت انگیز که در فهرست اسفبار جنایات انسانی هرگز کسی از او پیشی نگرفته است. این است سیاست ما. می پرسید هدف ما چیست؟ می توانم در یک کلمه توضیح دهم. پیروزی. پیروزی به هر قیمت. پیروزی علی رغم همه دهشت ها. پیروزی هر قدر هم که راه طولانی و دشوار باشد. چرا که بدون پیروزی بقایی نخواهد بود.

سخنرانی انگیزشی آدولف هیتلر

پس از شورش تالار آبجو خوری در نوامبر 1923 دولت آلمان هیتلر را به خیانت متهم کرد. محاکمه اش که به پایان رسید احساس کرد که نفوذش رو به گسترش است و در پایان این سخنان پیشگویانه را بر زبان راند:

سخنرانی انگیزشی آدولف هیتلر

برگرفته از سیمای رایش سوم تصویر رهبر نازی اثر یوآخیم سیفست

مردی که زاده شده تا دیکتاتور باشد مجبور نیست، خواهان آن است. به پیش رانده نمی شود بلکه خودش پا پیش می گذارد. در این جا هیچ خودنمایی در کار نیست. اگر کارگری برای کار سنگینی پا پیش بگذارد، این خودنمایی است. اگر مردی با پیشانی بلند یک اندیشمند، شب ها را به اندیشه سپری سازد، تا اختراعی را برای جهانیان به ارمغان آورد، این گستاخی است. مردی که احساس می کند فرا خوانده شده تا بر مردمی فرمانروایی کند حق ندارد بگوید اگر مرا بخواهید یا فرا بخوانید همکاری خواهم کرد؟ نه! این وظیفه اوست که قدم پیش بگذارد.

سپاهی از پیروان نازی که ما اینک تشکیل داده ایم داردروز به روز گسترش می یابد. من امید وافر دارم که روزی آن لحظه فرا می رسد که این گروهان های نامنظم به گردان ها، گردان ها به هنگ ها، هنگ ها به لشکرها تبدیل می شود که نشانه های قدیمی نظامی از گل و لای برگرفته می شود. که پرچم های قدیمی دوباره به احتزاز در می آید. که در واپسین داوری بزرگ الهی صلح و سازشی خواهد بود که ما برای روبرو شدن با آن آماده ایم.

سخنرانی انگیزشی مارتین لوتر کینگ : من رویایی دارم

از همراهی با شما که از آن، به عنوان بزرگترین راهپیمایی برای آزادی در تاریخ ملت مان یاد خواهد شد، خوشحالم.

صد سال پیش، یک شهروند بزرگ آمریکایی که امروز زیر سایه نمادین او ایستاده ایم، اعلامیه آزادی بردگان را امضا کرد. این فرمانی مهم چون فانوس دریایی بود که امید بزرگی را به میلیون ها برده گمشده سیاهپوست که در شعله های آتش از بی عدالتی های آن زمان می سوختند، به ارمغان آورد. این فرمان چون سپیده دمی مسرت بخش، نقطه پایانی بر شب یلدای اسارت بود.

اما پس از یک قرن، سیاه هنوز هم آزاد نیست. پس از صد سال، هنوز سیاهیِ زنجیرِ تبعیض بر پیشانیِ زندگیِ سیاهپوستان سایه افکنده و سیاه را فلج کرده است. پس از یک صد سال، سیاه پوستان در جزیره دور افتاده فقیری در اقیانوس بیکران رفاه مادی آمریکا زندگی می کنند. پس از یک صد سال، سپاه پوستان هنو زهم در گوشه و کنار جامعه آمریکا می پژمرند و خود را در سرزمین خود تبعیدی می یابند. ما امروز این جاییم تا این اوضاع شرم آور را آشکار کنیم.

به یک معنا ما به پایتخت آمده ایم، تا چکی را نقد کنیم. هنگامی که معماران این جمهوری کلمات با شکوه قانون اساسی و اعلامیه استقلال را می نوشتند، تعهد نامه ای (چکی) را امضا کردند تا هر آمریکایی وارث آن خزانه باشد. این چک، تعهدی بود برای تضمین حقوق تمام انسان ها، بله، اعم از سیاه و سفید، تا به حقِّ غیرِ قابلِ انکارِ زندگی، آزادی و جست و جوی خوشبختی دست یابند.

بدیهی است که امروز آمریکا در توزیع این چک، کوتاهی کرده و با شهروندان بر اساس رنگ پوست، تبعیض قایل شده است. به جای تکریم و احترام این چک(پیمان مقدس)، آمریکا به سیاه پوستان چک جعلی داده است. به طوریکه این چک برگشت خورده است. اما ما نمی توانیم بپذیریم که عدالت ورشکسته شده است. ما نمی توانیم بپذیریم که بودجه کافی در خزانه بزرگ فرصت های این ملت وجود نداشته باشد. ما آمده ایم تا این چک را نقد کنیم، چکی را که تضمین کننده آزادی، امنیت و عدالت اجتماعی ماست.

ما به این مکان مقدس آمده ایم تا آمریکا را از اهمیت و فوریت موضوع با خبر سازیم. زمان آن نیست که آمریکا به ما با داروی آرامبخش وعده فرداها را بدهد و برای فروکش کردن خشم مان، ما را بفریبد. زمان آن است که وعده های دموکراسی واقعیت پیدا کند. زمان خیزش از دره تاریک و متروک تبعیض نژادی به مسیر روشن عدالت نژادی است. زمان خیزش ملت از سنگریزه های تعصب و بی عدالتی نژادی به سخره عظیم برادری است. و همین حالا زمان آنست تا عدالت را برای تمام فرزندان خدا واقعی سازیم.

چشم پوشی از اهمیت و فوریت این موضوع برای ملت آمریکا پیامدهای مهیب و کشنده دارد. شراره خشم مشروع سیاه، تا نسیم دلنشین آزادی و عدالت فروکش نخواهد کرد. 1963 پایان نیست، یک آغاز است. آنانی که می پنداشتند سیاه پوستان خواهان یک فرصت خودنمایی هستند و آرام خواهند شد، در غفلت غریبی هستند. اگر دولت به واکنش های تکراری ادامه دهد، آنان را از خواب غفلت به بیداری دردناکی مژده می دهیم. تا حق شهروندی سیاه پوستان داده نشود، آمریکا روی آرامش و استراحت را نخواهد دید. تا روز روشن عدالت سر بر نیارَد، گردباد قیام، بنیاد دولت را به لرزه در خواهد آورد.

اما نکته ای است که من باید با شما در میان بگذارم، شمایی که بر سکّوی این صفحه داغ ایستاده اید. صحنه ای که ما را به کاخ عظیم عدالت خواهی و دادخواهی رهنمون می کند. برای رسیدن به عدالت نباید مرتکب بی عدالتی شویم. نباید عطش آزادی را با نوشیدن از جام نفرت رفع کنیم. ما باید همواره مبارزه را بر فراز بلند بالهای نظم و وقار نگه داریم. مبادا با خشونت های فزیکی از ارزش این اعتراض خلاق، بکاهیم. ما همواره برخوردهای فیزیکی را با عظمت و  شکوه قدرت روح مان پاسخ خواهیم داد. دریای پیکار شگفت انگیزی که جامعه سیاه را به حرکت درآورده، نباید تنفر تمام سفید پوستان را برانگیزد. چنانچه امروز شاهد حضور برادران سفیدی هستیم که می دانند سرنوشت شان به سرنوشت ما گره خورده است. اینان پی برده اند که آزادی شان با آزادی ما پیوندی ناگسستنی دارد.

ما نمی توانیم به تنهایی پیش رویم و چنانچه پیش می رویم باید تعهد کنیم که همیشه با هم باشیم. ما نمی توانیم به عقب بازگردیم.

هستند کسانیکه از سرسپردگان حقوق مدنی می پرسند، شما کی آرام می گیرید؟ ما هرگز آرام نمی گیریم تا زمانی که سیاه، قربانیِ توَحُّشِ غیرِ قابلِ توصیفِ خشونتِ پلیس باشد. ما نمی توانیم آرام بگیریم تا زمانی که بدن های خسته ما در هتل های هر شهر و در توقف گاه های بزرگراه ها، (جایی که سیاهان در آن جا بدترین تحقیر، توهین و شکنجه را متحمل می شدند) آرام نگیرند. ما نمی توانیم آرام بگیریم تا سیاه در می سی سی پی، حق رای نداشته باشد و سیاه در نیویورک به این باور باشد که از آن رهگذر، چیزی برای به دست آوردن ندارد. نه، نه ما آرام نیستیم، و ما آرام نخواهیم گرفت تا زمانی که عدالت مانند آبی زلال جاری نشود و مانند رودی خروشان نخرامد.

من بی خبر نیستم از این که برخی از شما محاکمه ها و سختی های بزرگی را متحمل شدید. برخی از شما تازه از زندان های تنگ و تاریک آزاد شده اید و برخی از شما از مناطقی آمده اید که رویای آزادی تان با محاکمه و طوفان توحش پلیس سرکوب شده است. شما مصیبت دیدگان راهِ رنج، خلاق هستید. همواره با همان ایمان راسخ به راه تان ادامه دهید که رنج و عذاب ناخواسته موجب رستگاری است. باز گردید به می سی سی پی، بازگردید به آلاباما، بازگردید به کارولینای جنوبی، بازگردید به جورجیا، بازگردید به لوئیزیانا، بازگردید به زاغه ها و سیاه نشین های شهرهای شمال، با درک این موضوع که این وضعیت به نحوی می تواند تغییر کند و خواهد کرد.

وبه شما می گویم، دوستان من: مبادا غرق در باتلاق ناامیدی شویم.

به رغم تمام مصیبت های امروز و فردا، من هنوز رویایی دارم. و این آرزویی است که ریشه در رویای آمریکا دارد.

من رویایی دارم که روزی این ملت به پا می خیزند و زندگی می کنند و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می بخشند: ما به این حقیقت آشکار گواهی می دهیم که همه انسانها برابر خلق شده اند.

من رویایی دارم که روزی فرا خواهد رسید که در تپه های سرخ جورجیا، فرزندان بردگان و فرزندان اربابان بر میز برادری با هم می نشینند.

من رویایی دارم که که روزی فرا خواهد رسید که حتا ایالت می سی سی پی؛ ایالتی که در شعله های بی عدالتی و شعله های ظلم می سوزد به بهشت آزادی و عدالت مبدل خواهد شد.

من رویایی دارم که روزی فرا خواهد رسید که چهار فرزند کوچکم در کشوری زندگی خواهند کرد که معیار قضاوت نه رنگ پوست بلکه محتوای اخلاقی شان خواهد بود، و امروز من رویایی دارم!

من رویایی دارم که روزی فرا خواهد رسید، که در آلاباما، به رغم تمام نژادپرستان بدذاتش، و حاکمی که برای ممانعت از حقوق مدنی، مُهر دخالت و ابطال بر هر حرکت مدنی می زند. حتی روزی در همان آلاباما، کودکان دختر و پسر سیاه با کودکان دختر و پسر سفید دست در دست هم میدهند، مانند خواهر وبرادر. و امروز من رویایی دارم!

من رویایی دارم که روزی فرا خواهد رسید، که تمام دره ها پرخواهد شد، تمام کوه ها و تپه ها پایین خواهد آمد، نا همواری ها هموار خواهد شد، و ناراستی ها راست خواهد شد وجلال خداوند آشکار خواهد شد و همه گوشت و اعضای مان شاهد خواهد بود.

این است آرزوی ما، و این است ایمان ما که با خود به جنوب خواهم برد. با این ایمان از کوه یاس سنگ، آرزوی مان را می تراشیم. با این ایمان، آهنگ ناهماهنگ وطن را به سمفونی زیبای آهنگ برادری مبدل خواهیم کرد. با این ایمان، ما قادر به کار مشترک خواهیم شد، با این امید که روزی آزاد خواهیم شد.

با این ایمان است که ما قادر به همکاری با یکدیگر خواهیم شد. با هم دعا خواهیم کرد، با هم به مبارزه خواهیم رفت با هم  زندانی خواهیم شد، برای آزادی کنار هم خواهیم ایستاد به این امید که روزی آزاد خواهیم شد. و این، همان روزی خواهد بود که همه فرزندان خدا با معنایی تازه می سرایند که :

ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که می خوانم.

سرزمینی که در آن پدرانم جان سپردند، ای سرزمین افتخار

و بگذارید که از هر گوشه کوهساران، رنگ آزادی به صدا در آید: و اگر بناست که آمریکا ملتی بزرگ شود، باید این تحقق یابد. پس بگذارید زنگ آزادی از فراز تپه های شگرف نیوهمشایر به صدا در آید، بگذارید زنگ آزادی از کوه های بلند نیویورک به صدا در آید. بگذارید زنگ آزادی از زاغه های وخیم پنسلوانیا به صدا در آید. بگذارید زنگ آزادی از پشت رشته کوه های پوشیده در برف کلرادو به صدا در آید. بگذارید زنگ آزادی از شیب های پر تاز و کرشمه کالیفرنیا به صدا در آید.

اما نه تنها این، بلکه:

بگذارید زنگ آزادی از بلندی های ستون ماونت جورجیا به صدا در آید.  بگذارید زنگ آزادی از کوه لوک آوت تنسی به صدا در آید. بگذارید زنگ آزادی از هرتپه و تپه کوچک از می سی سی پی به صدا در آید. از هر گوشه، از هر کوی و برزن، از کوهساران، اجازه دهید زنگ آزادی به صدا در آید.

و هنگامی که این اتفاق می افتد، زمانی که ما اجازه می دهیم تا زنگ آزادی به صدا در آید، هنگامی که ما آن اجازه را دادیم، از هر روستا و هر دهکده ، از هر ایالت و هر شهر، قادر خواهد شد به تسریع بخشیدن آن روزی که همه فرزندان خدا، سیاه پوستان و سفید پوستان، یهودیان و غیر یهودیان، پروتستان ها وکاتولیک ها، دست به دست می دهند و در آن کلمات قدسی کهن سیاه پوستان قدیم با هم می سرایند: ما آزادیم، ما آزادیم، خدایا از تو سپاسگزاریم، ما آزادیم………….

سخنرانی انگیزشی جان اف کندی در برلین

من این افتخار را دارم که به عنوان مهمان شهردار برجسته شهر شما به این شهر بیایم که در سراسر دنیا نماد روحیه جنگندگی برلین غربی شده است.

سخنرانی انگیزشی جان اف کندی

دو هزار سال پیش باافتخارترین رجز این بود: من یک شهروند رومی هستم. به لاتین (Civis Romanus sum). امروز، در دنیای آزادی، پرافتخارترین رجز من یک برلینی هستم می‌باشد. تمامی مردم آزاده، هر جای ممکنی که زندگی کنند، شهروندان برلینی هستند. در نتیجه من به عنوان یک انسان آزاد به این کلام مفتخرم: ٬٬من یک برلینی هستم٬٬.

افراد بسیاری در دنیا هستند که می گویند و واقعا درک نمی کنند یا می گویند که درک نمی کنند. مشکل بزرگ بین دنیای آزاد و کمونیست چیست؟ اجازه دهید به برلین بیایند. افرادی هستند که می گویند کمونیسم موج آینده است. اجازه دهید به برلین بیایند. افرادی هستند که در اروپا و جاهای دیگر می گویند ما می توانیم با کمونیست ها کار کنیم. اجازه دهید به برلین بیایند.

آزادی سختی های بسیاری دارد و دموکراسی بی نقص نیست. اما ما هیچ وقت نیاز نداشتیم دیواری بسازیم تا مردم خود را داخل آن نگه داریم. تا جلوی آن ها را بگیریم که ما را ترک نکنند.

صلح باقی واقعی در اروپا هیچ وقت به دست نمی آید مادام که از هر چهار آلمانی یک نفر از حقوق ابتدایی یک انسان آزاد محروم است و آن این است که آزاد انتخاب کند.در 18 سال صلح و اعتماد این نسل آلمانی ها حق آزاد بودن را به دست آورده است. از جمله حق یکپارچه کردن خانواده ها و ملت خود در صلحی پایدار با نیتی خیر برای مردم.

سخنرانی انگیزشی آبراهام لینکلن در گتیسبورگ

معروفترین و مشهورترین سخنرانی و سخنوری آبراهام لینکلن است که در مراسمی در ۱۹ نوامبر ۱۸۶۳ به مناسبت کشته شدن 8000 سرباز در نبرد گتیسبورگ ایراد کرد.

هشتاد و هفت سال پیش، پدرانمان در این قاره ملتی نو پدیدآوردند؛ ملتی که رؤیای آزادی در سر داشت و خود را وقف رسیدن به این خواسته کرده بود که همه انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند.

ما اکنون درگیر جنگی داخلی شده‌ایم که دوام آن ملت یا هر ملت دیگری را که همان رؤیاها و همان اهداف را در سر دارد، به بوته آزمایش گذاشته‌است. ما در یکی از میدان‌های نبرد همان جنگ، گرد هم آمده‌ایم. آمده‌ایم تا بخشی از آن میدان نبرد را به آرامگاه ابدی کسانی اختصاص دهیم که درست در همین‌جا از جان خود گذشتند تا آن ملت به حیاتش ادامه دهد. این اقدام ما کاملاً مناسب و بجا بود. اما اگر عمیق‌تر بنگریم، ما نمی‌توانیم این زمین را به یاد آنان نامگذاری کنیم، ما نمی‌توانیم به این زمین قداست ببخشیم، ما نمی‌توانیم این زمین را متبرک گردانیم. مردان شجاعی که در اینجا جنگیدند، چه مرده چه زنده، آنان‌اند که به این زمین قداست بخشیده‌اند؛ خیلی بیشتر از آن حدی که تلاش‌های ناچیز ما اندکی از آن بکاهد یا به آن بیفزاید.

جهان اهمیتی نخواهد داد و به یاد نخواهد سپرد که ما در اینجا چه گفتیم، اما آنچه آن‌ها در اینجا انجام دادند را نمی‌تواند به فراموشی بسپارد. بر ما زندگان است که تمام تلاشمان را معطوف به کار تمام‌نشده‌ای بکنیم که کسانی که در اینجا جنگیده‌اند تاکنون چنین شرافتمندانه پیش برده‌اندش. بر ماست که تمام تلاشمان را معطوف به وظیفه خطیری کنیم که بر دوش ماست؛ که از این رفتگان عزیز، جانسپاری برای نهضتی که برایش جانسپاری کردند را بیاموزیم؛ که در اینجا مقرر بداریم که این رفتگان، بیهوده جان نداده‌اند؛ که این ملت، ذیل سایه خداوند، دوباره آزاد متولد شود؛ و اینکه دولت مردم، از طرف مردم و برای مردم از صفحه روزگار محو نشود.”

سخنرانی انگیزشی پاتریک هنری در ریچموند

فضای سیاسی مستعمرات انگلیس در آمریکای شمالی در سال 1775 بسیار مشتنج بود. زمانی که برخی از مستعمرات باور داشتند که مستحق استقلال هستند، برخی به سلطنت انگلیس وفادار بودند. ارتش انگلیس اطراف مستعمرات مستقر شده بودند، من جمله ویرجینیا، تا اینکه صلح را حفظ کنند. دائما در حال حرکت بودند. برخی که به استقلال مستعمرات ایمان داشتند در 20 مارس 1775 در سالن اجتماعات دوم ویرجینیا جمع شدند. آنها محلشان را از ویلیامزبرگ به ریچموند تغییر دادند که بتوانند راجع به نقشه شان بحث کنند که آیا با ویرجینیا در مقابل انگلیس همکاری کنند یا نه.

در 23 مارس، پاتریک هنری مجموعه ای از طرح ها را برای ویرجینیا ترسیم کرد تا نیروی نظامی و سواره نظام را تشکیل بدهند و آنها را به رییس جمهور کنفدراسیون معرفی کنند. اگرچه هیچ کس چیزهایی که در آن موقع گفت را ننوشت، تاثیر سخنرانی اش آنقدر بزرگ بود که ده ها سال بعد برخی از کسانی که در آن سخنرانی حضور داشتند توانستند تمام قسمتهای آن را که حفظ کرده بودند را یکجا گرد آورند. یک بیوگرافی نویس مجموعه بخش های سخنرانی تقریبی که پاتریک هنری در آن روز داشت را در سال 1817 منتشر کرد. در میان افرادی که در سخنرانی مشهور پاتریک هنری حضور داشتند توماس جفرسون و جورج واشنگتن نیز بودند.

درحالیکه دقیقا همان کلماتی که گفته شده قابل تایید نیستند، بسیاری معتقدند که کلمات آخرین کلمات سخنرانی هنری اینها بود “نمی دانم دیگران چه مسیری را در پیش می گیرند، ولی برای من، به من آزادی بدهید یا مرگ بدهید!” این آخرین عبارت “مرگ یا آزادی” که برای اشاره به سخنرانی استفاده می شود، با عبارات و شیوه های مختلف در متنهای بسیار دیگر استفاده شده است. سخنرانی بر بسیاری تاثیر گذاشت تا به حمایت از ارتش ویرجینیا رای بدهند، که به تلاشهای مستعمراتی برای انقلاب آمریکا مساعدت کرد.

 متن سخنرانی پاتریک هنری در ریچموند

آقای رییس جمهور، برای بشر طبیعی است که از توهم امید لذت ببرد. ما تمایل داریم که چشمانمان را بر روی حقیقت تلخ ببنیدم – و به آهنگ آن پری دریایی گوش بدهیم، تا زمانی که ما را به هیولا تبدیل کند. آیا این بخشی از مردان عاقل است، که درگیر یک تلاش عظیم و دشوار برای آزادی هستند؟ آیا ما چیده شده ایم تا یکی از آنها باشیم، کسانی که چشم دارند، نمی بینند، گوش دارند، نمی شنود، چیزهایی که خیلی به رستگاری دنیوی شان مرتبط است؟ از نظر من، هر درد روحی که ممکن است داشته باشد، آماده ام تا تمام حقیقت را بدانم، بدترین را بدانم و برایش آماده شوم.

فقط یک چراغ دارم که قدمهایم را هدایت می کنند، و آن چراغ تجربه است. هیچ راهی برای قضاوت آینده ندارم بجز گذشته. و با قضاوت گذشته، کاش می دانستم در ده سال گذشته چه در وزارتخانه بریتانیا رخ داده، تا با آن رویاهایی که آقایان خشنود بودند خودشان و خانواده شان را تسلیت خاطر بدهند را توجیه کنند؟ آیا زمانی که دادخواست ما را دریافت کردند یک لبخند درونی بود؟

قربان به آن اعتماد نکنید، ثابت خواهد شد که دامی است در مسیرتان. با یک بوسه عذاب خیانت را به جان نخرید. از خودتان بپرسید که چطور پذیریش صمیمانه دادخواست با آن مقدمه سازی های شبه جنگ مطابقت دارد که آبهای ما را پوشانده و زمینهای ما را تیره کرده. آیا ناوگان و لشکرها برای عشق و مصالحه نیاز هستند؟ آیا ما چنان خودمان را بی تمایل برای مصالحه نشان داده ایم که بایستی نیروی نظامی فراخوانده شود تا بتوانیم عشق مان را دوباره به دست آوریم؟

قربان، بیایید خودمان را فریب ندهیم. اینها بکار بردن جنگ و سرکوب است – آخرین بحثی که شاهان به آن متوسل می شوند. قربان، از آقایان سوال می کنم، این آرایش جنگی برای چیست، اگر هدفش مجبور ساختن ما به فرمانبرداری نیست؟ آیا آقایان می توانند انگیزه محمتل دیگری به آن نسبت بدهند؟ آیا بریتانیای کبیر در این ربع جهان دشمنی دارد که این مقدار ناوگان و ارتش را فراخوانده است؟ نه قربان، ندارد.

اینها برای ما درنظر گرفته شده اند: برای هیچ کاری دیگری نمی توانند در نظر گرفته شوند. آنها را فرستاده اند که ما را ببندند و آن زنجیرهایی که وزارتخانه بریتانیا مدتها پیش ساخته را بر ما پرچ کنند. و ما برای مقابله با آنها چه داریم؟ آیا باید بحث را امتحان کنیم؟ قربان، ما ده سال گذشته همین کار را می کردیم. آیا چیز جدیدی داریم که به موضوع اضافه کنیم؟ هیچ چیز. ما موضوع را به هر شیوه ای که قادر بودیم نگه داشتیم ولی تمامش بیهوده بوده. آیا باید به التماس و استدعای خاضعانه مان متوسل شویم؟ چه کلمه ای را باید پیدا کنیم که قبلا استفاده نکرده باشیم؟ از شما استدعا دارم، بیاید خودمان را بیشتر از این فریب ندهیم.

قربان، ما هر کاری که می شد کرده ایم تا از طوفانی که در راه است پیشگیری کنیم. ما دادخواست داده ایم – ما نکوهش کرده ایم – استدعا کرده ایم – در مقابل سلطن به خاک افتاده ایم، و التماس کرده ایم تا میانجیگری کند تا دستان مستبد وزارتخانه و پارلمان را کوتاه کند. درخواست ما ناچیز شمرده شد، اعتراض ما خشونت و توهین بیشتر را ایجاد کرد، التماس ما نادیده گرفته شد، و ما را با اهانت رد کردند از پایین ترین سطح تا سلطنت. بعد از تمام اینها بیهوده است که ما به خودمان امید صلح و مصالحه بدهیم.

دیگر جایی برای امید باقی نمانده است. اگر بخواهیم که آزاد باشیم – اگر منظورمان حفظ مصونیت مزایای گرانبها که برایشان مدت مدیدی را مبارزه کرده ایم – اگر ما اساسا نخواهیم که تلاش شریف مان که مدت مدیدی را درگیرش بوده ایم را رها کنیم، و ما نزد خودمان سوگند خورده ایم که رهایش نکنیم تا زمانی که هدف متعالی مبارزه مان محقق شود – ما باید بجنگیم! تکرار می کنم قربان، ما باید بجنگیم!! توسل به اسلحه و امداد غیبی تمام چیزی است که برای ما باقی مانده!

قربان، می گویند ما ضعیف هستیم – قادر نیستیم در مقابل چنین حریف هولناکی مقاومت کنیم. ولی چه زمانی ما قوی تر خواهیم بود؟ هفته بعد یا سال بعد؟ زمانی که ما کاملا خلع سلاح شده ایم، و زمانی که نیروهای بریتانیا در هر خانه مستقر شده اند؟ آیا با تردید و عمل نکردن قوی خواهیم شد؟ آیا با خوابیدن و در آغوش گرفتن شبح امید می توانیم ابزار مقاومت موثر را به دست بیاوریم تا زمانی که دشمنان ما دستان و پاهای ما را ببندند؟

قربان، ما ضعیف نیستیم، اگر از آن ابزار درست استفاده کنیم که خدای طبیعت آن را در اختیار ما گذاشته. سه میلیون نفر مسلح برای هدف مقدس آزادی، و در کشوری که داریم، در مقابل نیرویی که دشمنان علیه ما خواهند فرستاد شکست ناپذیر خواهد بود. قربان، بعلاوه ما به تنهایی نخواهیم جنگید. فقط خداست که بر سرنوشت سرزمینها ریاست می کند و دوستان را حمایت خواهد کرد تا در جنگ ما مشارکت کنند.

قربان، نبرد فقط شدید نخواهد بود، نبردی هوشیار، فعال و شجاعانه خواهد بود. قربان، بعلاوه ما هیچ حق انتخابی نداریم. اگر ما آنقدر پست باشیم که از آن لذت ببریم، الان دیگر برای کنارکشیدن از اعتراض دیر شده است. عقب نشینی جز تسلیم و بردگی وجود ندارد! زنجیرهای ما ساخته شده. صدای آن را شاید بتوان از دشتهای بوستون شنید! گریزی از جنگ نیست و باشد که رخ دهد! قربان تکرار می کنم، اجازه بدهید رخ بدهد!

بی فایده است که مسئله را کوچک نشان دهیم. آقایان ممکن است فریاد بزنند صلح، صلح – ولی صلحی وجود ندارد. عملا جنگ شروع شده است! تندباد بعدی که از شمال بوزد صدای برخورد اسلحه هایی که به هم می خورند را به گوش خواهد رساند! برادران ما الان در میدان هستند! چرا ما اینجا بیکار بایستیم؟ خواسته آقایان چیست؟ چه آرزو خواهند کرد؟ آیا زندگی اینقدر عزیز است یا صلح این قدر شیرین است که به قیمت زنجیرهای بردگی به دست بیاید؟ خدای بزرگ منعش کن! – نمی دانم دیگران چه مسیری را خواهند رفت ولی برای من، به من آزادی بدهید یا مرگ بدهید!

سخنرانی انگیزشی پرده آهنین وینستون چرچیل در کالج وست منیستر در میسوری

اسم وست منیستر برای من بسیار آشنا به نظر می رسد (اسم محله ای در لندن است). این حس را دارم که قبلا آن را شنیده ام. حالا که واقعا به آن فکر می کنم در وست منیستر بود که من بخش بزرگی از آموزشم را دریافت کردم. در سیاست، در دیالکتیک، در بلاغت و در یکی دو چیز دیگر.

رئیس جمهور به شما گفته است که آرزوی اوست و مطمئن هستم آرزوی شما هم هست که باید کاملا آزاد باشم تا مشورت صادقانه و وفادارانه خود را در این دوران گیج کننده و مضطرب ارائه کنم.

نه جلوگیری قطعی از جنگ، نه برخاستن ممتد سازمان های جهانی، بدون چیزی که من نام آن را انجمن برادری مردمان انگلیسی زبان گذاشته ام شروع نخواهد شد. این یعنی یک رابطه ویژه بین کشورهای مشترک المنافع  و امپراطوری بریتانیایی و ایالت متحده امریکا

آقایان و خانم ها

الان زمان کلی گویی نیست و من سعی دارم دقیق بگویم. سایه ای بر صحنه ای که اخیرا با پیروزی متفقین روشن شده افتاده است. هیچ کس نمی داند که روسیه شوروی و سازمان بین المللی کمونیستی آن قصد دارد چه کاری در آینده ای نزدیک انجام دهند. از شچچین(شهری در شمال غربی کشور لهستان) در بالتیک تا تریسته در آدریاتیک، یک پرده آهنین در سراسر قاره فرود آمده است.

من باور ندارم روسیه شوروی به دنبال جنگ باشد. از چیزی که من از دوستان و متحدان روسی خودمان در دوران جنگ دیده ام، من متقاعد شدم که هیچ چیزی نیست که آنها به اندازه قدرت تحسین کنند و چیزی نیست که برای آن ها به اندازه ضعف از احترام کمتری برخوردار باشد مخصوصا ضعف نظامی

اگر ما وفادارانه به منشور سازمان ملل پایبند باشیم و با قدرتی هوشیار و باوقار پیش برویم و به دنبال ثروت و زمین کسی نباشیم. به دنبال کنترل خودسرانه فکر کسی نباشیم. اگر تمام نیروهای مادی و معنوی و اراده بریتانیایی در انجمنی برادرانه به شما ملحق شود، راه بلند آینده باز خواهد شد، نه تنها برای ما که برای همه. نه تنها برای زمان ما که برای قرنی که می آید.

مهارت های سخنرانی

سخنوران پیشنهاد می کند جهت یادگیری دقیق تر و عمیق تر، مطالب مرتبط با مهارت های سخنرانی را به ترتیب زیر مطالعه کنید:
فهرست مطالب