شعر باغ من | دکلمه ، متن، تفسیر و معنی شعر

شعر-باغ-من-اخوان-ثالث

در این مقاله متن ، معنی ، تفسیر ، تحلیل و دکلمه شعر باغ بی برگی از مهدی اخوان ثالث با صدای دلنشین دکتر محمدعلی حسینیان، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای و فن بیان در کشور را مشاهده می کنیم.

خوانش شعر نو یکی از مهمترین تمرین های فن بیان جهت آموزش لحن است. برای رسیدن به لحن مناسب این تمرین می تواند سخن آموزان نوآموز را با چالش های جدی فن بیان و تکنیک های لحن مواجه کند.

آنچه در ادامه می خوانید:

۱- فایل صوتی دکلمه شعر باغ من با صدای استاد محمدعلی حسینیان

۲- فایل صوتی دکلمه شعر باغ من با صدای شاعر مهدی اخوان ثالث

۳- ویدیوی دکلمه شعر باغ من

۴- متن شعر باغ من

۵- معنی لغات شعر من

۶- معنی شعر باغ من

۷- پادکست تفسیر شعر باغ من توسط استاد محمدعلی حسینیان 

۸- متن تفسیر شعر باغ من توسط استاد محمدعلی حسینیان 

 دکلمه شعر باغ بی برگی

دکلمه شعر باغ من

دانلود فایل صوتی دکلمه شعر باغ من با صدای استاد محمدعلی حسینیان

دانلود فایل صوتی دکلمه شعر باغ من با صدای مهدی اخوان ثالث

تفسیر شعر باغ من

دانلود فایل صوتی تحلیل شعر باغ من توسط استاد محمدعلی حسینیان

کلیپ دکلمه شعر باغ من

متن شعر باغ من

آسِمانش را گرفتهْ تَنْگْ در آغوش
ابر با آن پوستینِ1 سردِ نمناکش.
باغِ بی برگی2،
روز و شبْ تنهاست
با سکوتِ پاکِ غمناکش.

سازِ او بارانْ سُرودشْ باد.
جامه اش شولایِ3 عُریانی4 ست.
وَرْ جز اینَشْ جامه ای باید،
بافتهْ5 بَسْ6 شعلۀ7 زَرْ8 تارِ9 پودشْ10 باد.

گو برویَد، یا نرویَد، هرچه در هرجا که خواهد یا نمی خواهد.
باغبان و رَهْگُذاری11 نیست.
باغِ نومیدان12،
چشمْ در راهِ بهاری نیست.

گر زِ چشمش پرتوِ گرمی نمی تابد،
وَرْ به رویَشْ برگِ لبخندی نمی روید؛
باغِ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه هایِ سر به گَرْدونْسایِ13 اینکْ خُفْتِه در تابوتِ پستِ خاک می گوید.

باغِ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز14.  
جاودان بر اسبِ یال افشانِ15 زردشْ می چَمَدْ16 در آن
پادشاهِ فصل ها، پاییز.

تهران خرداد ماه 1335

معنی لغات شعر باغ من

1- پوستین/pustin/: ساخته شده از پوست . نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم دار درست می کنند. در اینجا منظور خود ابر است که هم سرد و هم نمناک است.

2- باغ بی برگی: منظور ریختنِ برگِ درختان در فصل پاییز است که باغ بدون برگ است.

3- شولا/šo[w]lā/: خرقه . خرقه درویشان . جامۀ نمدینِ خشن

4- عریانی/oryāni/: برهنگی، عوری، لختی

5- بافته/bāfte/: به‌هم‌پیچیده و تابیده‌شده؛ چیزی که از تاروپود تشکیل شده؛ پارچه، فرش، و مانندِ آن‌ها

6- بس/bas/: بسیار ، کافی

7- شعله: روشنی، تابندگی، درخشش

8- زر/zar/: زرد. زردفام

9- تار/zartār/: ویژگی پارچه‌ای که تارهای زر در آن به کار برده باشند؛ پارچۀ زردوزی‌شده؛ زربفت؛

10- پود/pud/: [مقابلِ تار] رشته‌ای که در پهنای پارچه بافته می‌شود.

11- رهگذار/rahgozār/: کسی که از راهی عبور کند؛ عابر . مسافر.

12- نومید/no[w]mid/: ناامید، دلسرد، مایوس، ناامید، ناکام، وازده

13- گردون سای: گردون سای . [ گ َ ] سایندۀ بر فلک

14- اشک آمیز: آمیخته با اشک. ترکیبات دیگر: مشک آمیز، خشم آمیز، مردم آمیز

15- یال افشان: پراکنده؛ پریشان: زلف افشان

16- می چمد: راه رفتن به ناز و خرام؛ خرامیدن. تاخت آوردن، جولان دادن، تاختن

معنی-شعر-باغ-من

معنی شعر باغ من

آسِمانش را گرفتهْ تَنْگْ در آغوش
ابر با آن پوستینِ1 سردِ نمناکش.

معنی شعر: هوا ابری و دلگیر است. (شاعر ابری شدن آسمان را تشبیه کرده است که ابر آسمان را در آغوش گرفته است). البته اخوان در شعر زمستان، آنجا که می گوید: “و قندیلِ سپهرِ تَنْگْ میدان، مرده یا زنده” و یا “سقفِ آسمان کوتاه” هم به همین مضمون اشاره دارد. آسمانی که در زمستان به علت وجودِ ابرهایِ ضخیم، میدانش تنگ است و سقفِ آن کوتاه به نظر می آید. بر خلاف آن، آسمانِ تابستان، میدانِ فراخی دارد و سقفِ آسمان هم بلندتر به نظر می رسد چون آسمان در تابستان صاف و آفتابی است.

باغِ بی برگی2،
روز و شبْ تنهاست
با سکوتِ پاکِ غمناکش.

معنی شعر: باغی که دیگر تمامی برگ های درختانش در پاییز ریخته است، همیشه با سکوت پاک و بی آلایش خود که نشان از آزردگی و افسردگیِ از دست دادنِ طراوت و سرسبزی و بار و بر است، تنهاست و کسی در باغ رفت و آمد نمی کند.

سازِ او بارانْ سُرودشْ باد.
جامه اش شولایِ3 عُریانی4 ست.

وَرْ جز اینَشْ جامه ای باید،
بافتهْ5 بَسْ6 شعلۀ7 زَرْ8 تارِ9 پودشْ10 باد.

معنی شعر: (در بهار و تابستان، باغ جامه سبز به تن دارد و پر از موسیقی و آواز و جشن و سرور است) ولی در پاییز تنها موسیقی و ترنمی که شنیده می شود، صدای باران است و تنها ترانه و سرودی که به گوش برسد صدای وزش باد است. برگ درختان ریخته است و لباسی جز لباس عریانی و برهنگی به تن باغ نیست. اگر لباس دیگری هم لازم باشد، باد، تار و پود این لباس را به شعلۀ زر (برگ های زرد درختان که به خاطر رنگ زرد، درخشش و روشنی آفتاب یا آتش را دارد) بافته است.

معنی شعر باغ بی برگی اخوان

گو برویَد، یا نرویَد، هرچه در هرجا که خواهد یا نمی خواهد.
باغبان و رَهْگُذاری11 نیست.

معنی شعر: وقتی باغبانی نیست که از باغ مراقبت کند و کسی نیست که به باغ بیاید و تفریح کند چه فرقی می کند که در باغ درختی باشد یا نباشد.

باغِ نومیدان12،
چشمْ در راهِ بهاری نیست.

معنی شعر: باغی که کسی به آن سر نمی زند و باغبانی از آن مراقبت نمی کند، چشم به راهِ بهار نیست.

گر زِ چشمش پرتوِ گرمی نمی تابد،
وَرْ به رویَشْ برگِ لبخندی نمی روید؛
باغِ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه هایِ سر به گَرْدونْسایِ13 اینکْ خُفْتِه در تابوتِ پستِ خاک می گوید.

معنی شعر: اگر چشمان باغ دیگر فروغ و روشنی ندارد ( بار و بری بر درختان نیست). اگر روی شاخه درختان باغ، دیگر برگ های سبز و شاداب و باطراوت رشد نمی کند. چه کسی می گوید که باغ بی برگی زیبا نیست؟ باغ بی برگی نشان از روزهای سرسبزی و طراوت و شادابی دارد که در آن میوه ها روی درختان، سر به فلک کشیده بودند و امروز روی زمین افتاده اند و له شده اند و در زمین دفن شده اند.

معنی شعر

باغِ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز14.  

معنی شعر: باغ در بهار و تابستان سرزنده و باطراوت و شاد و خندان است. خنده باغ در پاییز تلخ است و نشان از خون دل دارد که با اشک چشم آمیخته است. (منظره زرد و سرخ باغ در پاییز که در ابتدا زیبا به نظر می رسد ولی نشان از از بین رفتن طراوت و شادابی باغ است به خنده خون آلود و اشک آلود تشبیه شده است)

جاودان بر اسبِ یال افشانِ15 زردشْ می چَمَدْ16 در آن
پادشاهِ فصل ها، پاییز.

معنی شعر: پاییز که پادشاه فصل هاست (منظور از پادشاه بودن پاییز، حمله و غارت باغ است که در تابستان طراوت و سرسبزی دارد و با حمله پادشاه فصل ها، همه چیز به زردی می گراید و از بین می رود) برای همیشه سوار بر اسبش که یالِ زردرنگش پریشان و آشفته است (منظور از اسب یال افشان زرد همان درختان باغ هستند که رنگ برگشان زرد شده است) در باغ تاخت و تاز می کند و در آن جولان می دهد و همه چیز را از بین می برد و خراب می کند.

تحلیل-شعر-باغ-من

متن تفسیر شعر باغ من

در این مقاله تفسیر شعر باغ من از مهدی اخوان ثالث که توسط استاد محمدعلی حسینیان، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای در کشور ارائه شده است را میخوانیم؛

همانطور که از نام و عنوان شعر باغ من برمیاید، ما با یک شعر پر از ابهام و تحریر مواجه ‌هستیم. لفظ و اصطلاحِ مشهورِ باغِ بی‌برگی در این شعر که می‌توانست خیلی راحت عنوان شعر باشد، مثلِ شعرِ زمستان که زمستان، عنوانِ شعر است و در متنِ شعر هم هست، می‌توانست باغ بی‌برگی، عنوان این شعر باشد ولی این اتفاق نمی افتد و باغ من، عنوان شعر می شود. در هیچ‌جایی از شعر هم دوباره تکرار نمی شود.

اینکه منظور از باغ من  چیست یا کیست، بحثی است که افراد مختلفی در مورد آن صحبت کردند. برخی این باغ را به خودِ شاعر اطلاق کردندد که منظور خودِ شاعر است. برخی دیگر به کشور و میهنِ شاعر یعنی ایرانِ ما،  اشاره کردند و شرایطی که این سرزمین و کشور دارد، مطرح شده و حالا خیلی از نمادها را هم برآمده از همین نگاه می‌دانند، که همۀ نمادها به نوعی دارد سرزمین ویران شدۀ پس از ماجرایِ کودتا و از بین رفتن امیدها و حاکم شدن ناامیدی‌ها و استبداد و از بین رفتن آزادی‌خواهان و امثالهم و از دست رفتن روشنفکران، راهنمایان و هادیان و راهبران و مواردی از این دست اطلاق می‌شود.

البته باید عرض کنم که نظر دادن قطعی در مورد ادبیاتِ شعرِ نو به دلیل استعاری بودن و نمادین بودنش  به طور کلی کار دشواریست. این که بخواهیم قطعی نظر بدهیم در مورد اینکه یک شاعرِ شعرِ نو، علی‌الخصوص شعرای بزرگی مثل اخوان و مبدع این شعر، یعنی نیما‌ی افسانه‌ای، واقعاً و دقیقاً چه نظری یا رویکردی داشتند و یا منظورشان از فلان کلمه، از فلان جمله و از فلان اصطلاح دقیقاً چیست، کار دشواری است.

پیچیدگی های شعر باغ من

ای کاش که این نوع ادبیات، این نوع شعر همچنان که نیما خودش این راه را شروع کرده بود و در مورد بسیاری از ارکان و ساختارهای این نوع شعر حرف زد و مقاله‌ها نوشت دیگران هم مثلِ همان مکاتبِ ادبیِ عصرِ مدرن که در کشورهای مختلف غربی و حتی کشورهای مختلف دنیا از جمله آمریکای جنوبی و برخی از کشورهای آسیایی شکل گرفت، آن ها نظرات خودشان را می دادند و نمادهایشان را معرفی و آشکار می‌کردند. کاش شاعران ما هم چنین رفتاری می‌کردند؛ احتمالاً به دلیل مسائلِ سیاسیِ سانسور و خفقان که حاکم بوده است آن ها شاید خیلی جسارت نداشتند که این کار را بکنند.

اما به طور کلی این باعث شده است که امروز ما دریافت‌های دقیق‌تری از این موارد و مسائل داشته باشیم. اما به هر حال شعر باغ من که به یدالله فراهی هم تقدیم می‌شود یا حداقل انگار او را مخاطب خودش قرار می‌دهد که با جملۀ به یدالله قرایی به یاد آن گذشتۀ خوب نگاشته و متن شعر آورده می شود شعریـ‌ست که به هرحال پر از ابهام و تحریر است.

همچنان که عرض کردم، استعاره‌های زیاد و تشبیهات مخلوق و پیچیده‌ای دارد. ما مواجه هستیم با  ترکیباتی که ساخته و پرداختۀ اخوان بزرگ است. ولی باید عرض کنم که این شعر به لحاظ شاعرانگی و قدرتمندی از جمله شعرهای درجه یک اخوان ثالث است که بسیار هم از ادبیاتِ سَبْکِ خراسانی مثل بسیاری دیگر از شعرهای او وام گرفته است. این شعر و شاعر ما سعی کرده است که به نوعی یک خزانیه بسراید.

شعر باغ من به منزله خزانیه اخوان

همینکه خزانیه میگویم، علت دارد چون در سبک خراسانی از خزان و از پاییز حرف زیاد زده میشود. یعنی فردوسی بزرگ در شاهنامۀ مؤثر خودش مثلاً در مورد پاییز حرف می‌زند.  ولی مهم‌ترین کسی که در مورد پاییز حرف زده و حرفِ خوب هم زده، منوچهری است. منوچهری که با عنوان شاعر طبیعت حتی شناخته میشود، خزانیۀ مشهوری دارد که حالا اگر مطلبش را بگویم خیلی از عزیزان و شعردوستان خاطرشان هست:

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست

باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست

گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

حالا دقیقاً من با همین خزانیۀ منوچهری که در وصف و مدحِ سلطان‌محمود سروده شده است، کار دارم؛ اما شعر باغ من باید کمی از نظر تاریخی بررسی شود و با اشعاری که در این سالها سروده شده از نظر ذهنی قرابت پیدا کند و ما بتوانیم مفهوم آن را متوجه شویم.

یکی از این شعرها، شعر آوازِ کَرَک است که دقیقاً در سال هزار و سیصد و سی و پنج سروده‌شده و با شعر باغ من، تقریبا همزمان است و یکی دو ماه فاصله دارد. این شعر خیلی راحت می تواند ذهنیت ما را در مورد باغ من بسازد. بدین صورت که اخوان در عین اینکه دارد نق میزند، غر میزند، اعتراض می‌کند و خیلی چیزها را هدف قرار میدهد و به آنها حملمه می کند، دروغین از هر سوگند و هر لبخند، دروغین از هر همنشین آواز جفت تشنۀ پیوند و حالا خیلی از عبارت‌های این‌چنینی که در این شعر دارد. اما در نهایت یک جمله‌ای دارد که می گوید:
خوشا با خود نشستن نرم‌نرمک اشک افشاندن
زدن پیمانه‌ای دور از گرانان هر شبی کنج شبستانی
این حرف دقیقاً در شعر باغ من هم به نوعی تکرار می‌شود آنجا که:
“باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست”

بازنمایی حقیقت در شعر نو

من اتفاقاً در مقدمۀ کتاب نیما و افسانۀ شعر نو که تقریباً سیزده چهارده سال پیش تهیه شده است در مورد نیما و شعر نیمایی، همین مطلب را آوردم که شعر نو باعث شد که دیگر همرنگ جماعت بودن شعار نباشد. این نوع شعر کمک کرد که ما بتوانیم با هر آنچه به عنوان یک انسان هستیم، اهل آگاهی، اهل بینش که اتفاقاً این نوع انسان تنها هم هست، انسانی که سعی می‌کند به بصیرت برسد، سعی می‌کند فضایل را اولویت خودش قرار دهد، سعی می‌کند آنچه که حقیقت دارد را متوجه شود و بازنمایی کند، به نوعی مورد حمله است و حتی دیگران را به تمسخر، به استهزا،  به اتهام در شرایطی قرار میدهند که در مظان و شک است و این باعث می‌شود که آن آدم حتی احساس یأس بیشتری کند.  احساس کند دارد اشتباه می‌کند.

اما ماجرای شعر نو دقیقاً یکی از محتواهای اصلی که دارد همین است که مثلاً در همین شعر باغ من، باغ بی برگی، باغیست که برگ ندارد، نوا ندارد، ظاهر و صورت ندارد اما اصلاً “که می‌گوید که زیبا نیست”؛ که باید توضیحم بدهد که چرا زیباست؟ چرا اصلاً خوب است. پس بنابراین مثل همین شعر آواز کرک که:
خوشا با خود نشستن نرم نرمک اشک افشاندن
زدن پیمانی دور از گرانان هرشبی کنج شبستانی
مصداق جملۀ زیبایی از حافظ بزرگ است که:
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
این فاصله گرفتن از گرانان باز به قول حافظ عزیز ما و اینکه اصلاً من نمی‌خوام از این جنس باشم، از افراد این دست، از کسانی که اینطوری به زندگی نگاه می‌کنند باشم.

شعر باغ بی برگی ناامیدانه نیست بلکه امیدوارانه است

“از گرانان جهان رطل گران ما را بس”، این حرف، این شعار در واقع در ادبیات شعر نو خیلی جدی قلمداد می‌شود. پس می‌توانیم بگوییم شعر باغ من شعریست که شاعر در یک بیان چند پهلو و پر از کنایه و استعاره و امثالهم دارد تلاش می‌کند مواردی از این دست را به ما منتقل کند.

شعر، ناامیدانه نیست. عرض می‌کنم که چرا شعر امیدوارانه است. حالا شاعر شعر ما شعر را چنین آغاز می کند:
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
در آغاز تصویری ساخته می‌شود که این قدرتِ شاعرانگیِ اخوانِ ما را نشان می‌دهد که در این تصویر، آسمانی داریم که ابریست و ملال‌آور است اما این آسمانش! آسمان کی؟ آسمان باغ؟ نه من در اینجا اصلاً اعتقاد ندارم بر خلاف نظر دیگران که منظور، آسمان باغ است. چرا آسمان این شکلی است؟ که این آسمانش مرجع ضمیر ابر است. خود شاعر ما هم وقتی این شعر را خوانده، اخوان جان دقیق می گوید:

” آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین،

یعنی ابر آسمان را در آغوش گرفته و با آن نمناکی که دارد و این آسمان پاییزی را در واقع ساخته؛ حالا خیلی سریع اشاره می‌کند به:

“باغ بی‌برگی روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش”

این باغ بی‌برگی که باغ بینوایی است در واقع باغی است که که برگی ندارد، سازی ندارد، سرودی ندارد، بی سر و صداست. تصویر ظاهریش هم این است که برگ ندارد چون باغ خزان‌ زده ا‌ست.

” روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش”

حالا این سکوت دقیقاً به آن بی‌برگی و بینوایی برمی‌گردد. در ادامۀ بینوایی، سکوتِ پاکِ غمناک مطرح می شود که جالب است. چرا سکوت پاک غمناکش؟ غم چرا؟ اخوان به شعر گذشتگان خیلی نظر دارد.

رد پای حافظ در اندیشه اخوان

حافظ می گوید:

“مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقۀ پشمین به گرو نستاند”

کل این شعر هم خیلی شبیه است. اصلاً همین شعرِ

” در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند”

یعنی باز هم اینجا حافظ خودش را مبرا میکند و از کسانی که فهم درستی از ماجرای عاشقی و درد عاشقی ندارند تبری می‌جوید. حافظ در آن شعر معروف گفت که:

“سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت”

و همینطور هم در شعرِ “در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند” یعنی آنها متوجه نمیشوند ما چه می‌گوییم؟ سعدی هم شعری دارد بدین مضمون که:

دوستان عیب کنندم  که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

به نوعی این شعر هم همین فضا را دارد. حالا میگوید:

“باغ بی برگی روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی است”

به همین دلیل آن جمله را خواندم که:

“مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقۀ پشمین به گرو نستاند”

خرقۀ گرم چوپانان یا به تعبیری خرقۀ درویشان برای گرو گرفتنست. اینجا برخلاف شعر گذشته دیگر حتی خرقه‌ای وجود ندارد که شاعر یا باغ، بتواند حتی به گرو بستاند. گرو بگذارد تا می و مطرب را طلب کند تا بتواند ساز و آوازی داشته باشد. حافظ در گذشته نگرانیش این بوده است که “آه اگر خرقۀ پشمین به گرو نستاند”، اینجا اصلاً دیگر خرقه‌ای وجود ندارد که بخواهد کاری کند. صدایی، سازی، آوازی هیچ چیزی نیست. ساز با باران است، سرود، هم صدا و هم باد است. این چیزیست که در این باغ به گوش میرسد. چیز دیگری وجود ندارد.

ترکیب فوق العاده شولای عریانی

حالا این شولای عریانی هم یکی از آن ترکیبات اخوان است که فوق‌العاده است. اخوان البته این کار را به تبعیت از متونِ عرفانیِ بارزی که در جهانِ ادبِ فارسی وجود دارد زیاد می‌کند. شاید شطحیات و امثالهم مثل “روشن‌تر از خاموشی” که خود اخوان دارد، مثلاً از” تَهی سرشار” یا “عریانی انبوه” که اخوان گفت گدر چنین عریانی انبوه‌هم آیا لانه خواهد بست؟” از همین نمونه هاست است. این تضادهایی که اینجا می‌سازد و تناقض‌هایی که ایجاد میکند، فوق‌العاده است.

بله جامه اش هم که شولای عریانیست، هیچی ندارد و جز اینش جامه‌ای باید و اگر غیر از این جامه‌ای باید داشته باشه و اصلاً دیگر چه جامه‌ای غیر از این دارد. به تعبیری معنی این گونه ا‌ست: “بافته بس شعلۀ زر تار پودش باد” که تارش از اشعه‌های نور خورشید است و پودش از باد است که نور، عمودی و باد افقی ا‌ست. مثل تار و پود تار عمودیست، پود افقی و حرکت باد افقیست، تابش نور هم که در باغ از بین شاخه‌ها و برگ‌ها روان می‌شود عمودیست؛

این جا یک تشبیه زیبا می‌سازد و لباسی برای باغ در نظر می‌گیرد و به نوعی اشاره دارد که اگر هر اتفاقی بیفتد کسی مدیریتش نکرده است. دیگر سعی باد و باران است و به تعبیری یعنی آسمان و زمین باید دست به دست هم بدهند که چیزی اتفاق بیفتد. برای ما نعمت و برکت بیاد.

” بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی‌خواهد باغبان و رهگذاری نیست”، این مشخص است. دیگر نیازی به توضیح نیست چون نه باغبانی دارد و نه رهگذار. هیچ فرقی نمی‌کند که در این باغ چیزی کجا روییده باشد یا خیر. علف هرزی باشد، درآمده باشد یا نه اصلاً اهمیتی ندارد. این باغ دیگر باغیست که کسی کاری با آن ندارد.

باغ نومیدی چگونه باغی است؟

“باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست” خود باغ هم اصلاً دنبال اتفاق خوبی نیست. همانطورکه هست ادامه میدهد. مثل اینکه عادت کرده است.

“گر زچشمش پرتو گرمی نمی‌تابد” اگر چشمان باغ، نور و فروغ و گرمایی ندارد.

“ور به رویش برگ لبخندی نمی‌روید” اگر برگ‌ها مثل لبخندی بر چهرۀ باغ جلوه‌گر نمی‌شوند.

“باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست”، این حرف مهمیست. با همین احوال، باغ بی‌برگی زیباست.

“داستان از میوه‌های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می‌گوید”، اینجا اخوان باز از واژۀ تابوت استفاده می‌کند. “به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است”، آن تابوت در شعر زمستان در آسمان است. این تابوت پایین و در خاک است. میگوید این باغ مشخص است که باغی بوده و میوه‌هایی داشته است. حال سوال این است که این میوه‌ها چیست؟ چگونه است؟ بعد از اینکه کمی بحث پیش رفت، توضیح کلی در مورد کل این ماجرا خواهم داد.

“باغ بی‌برگی خنده‌اش خونیست اشک آمیز”، اینکه باغ بی‌برگی ما چرا خنده‌ای دارد که خون است و این خون همراه با اشک است. اینجا در واقع اخوان پارادوکسی می سازد از خنده و اشک که با همدیگر جمع نمی‌شوند. اما اینجا اشک، خون‌آلود شده است و خنده که با اشک و خون همراه است.

اخوان به اینطور نگاه کردن به ماجرا علاقه دارد. مثلاً در شعر  چاووشی می گوید “از نوازش نیز چون آزار ترسانم”، اینجا به نوعی اخوان خیلی دوست دارد تصویر عجیب‌تری بسازد. این تصویر خیلی جدید است. یعنی در گذشتۀ ما نبوده است. به تازگی این شکلی شدیم. وقتی می‌خندیم هم این خنده با اشک و خون همراه است، به قول این شاعر روزگار ما که گفت “حال همۀ ما خوب است اما تو باور نکن”.

این نوع تنهاییِ آدمِ امروزی، حال عجیبی است که در گذشته هیچ انسانی اینطور نبوده ‌است.

خنده باغ هم خون است و هم اشک

“باغ بی برگی خنده‌اش  خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصل‌ها پاییز”

حالا تصویر اینجا کاملاً مشخص است. این برگ‌های زرد پاییزی که بر روی زمین ریخته شده است و باد این برگ ها را به رقص در می آورد و به تکان، مثل اسبی هستند که یال‌های زردی دارند و همچنان می‌چمد، می‌خرامد و این پادشاه فصل‌ها، پاییز در این باغِ خزان زده با ناز و تبختر دارد به آرامی راه میرود و خودی نشان میدهد.

حالا کمی هم در مورد پادشاه فصل‌ها با همدیگر حرف بزنیم که اصلاً پادشاه فصل‌ها کیست؟ چیست؟ چرا اصلاً پاییز پادشاه فصل‌هاست؟ آلبر کامو می گوید پاییز بهار دوم است و هر برگ آن یک گل؛ در ابتدا مطلع قصیدۀ معراف منوچهری را خواندم این قصیده که “خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنکی از جانب خارزم وزان است”، در ستایش پاییز است. چرا؟ چون فصل پاییز در واقع فصلِ چیدنِ انگور و شراب سازی است. این خزانیۀ مشهور منوچهری باعث می‌شود که پاییز مورد ستایش قرار بگیرد و از آن نوع نگاهی که بعدتر شعرای دیگر به آن پاییز دارند فاصله بگیرد.

مثلاً فرض بفرمایید که حافظ می گوید که “آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد ” البته این را هم باید در نظر گرفت که این ناز و تنعم حافظ با آن می‌چمد اخوان که خرامیدن با ناز و تبختر که راه رفتن به آرامی و با شکوه است خیلی هم خوانی دارد.

چندپهلو حرف زدن ویژگی شعر نو است

حافظ در جایی دیگر می فرماید “می بیاور که ننازد به گل باغ جهان / هر که غارتگری باغ خزانی دانست”، انگار اینجا باغ خزانی حافظ مانند باغ بی برگی اخوان نمادی از به تاراج رفتگی یا به غارت شدگی است یعنی غارت زده است، همه چیزش را از او گرفتند. این موضوع می تواند به آن تعبیری که بسیاری این شعر را به کشور و میهن و امثالهم و یا یک شخص روشنفکر که در چنین جامعه‌ای و چنین فضایی دچار این مسأله شده مربوط دانسته اند کمک کند.

می خواهم نکته کلیدی را بگویم که می تواند این موضوع را روشن کند. اولاً باید همه متوجه باشند چنان که در ابتدا گفتم این نوع اشعار، اشعاری هستند که چندپهلو هستند ممکن است شاعر شعر ما در مورد خودش حرف بزند، در مورد میهنش حرف بزند، ممکن است  بخواهد رویکرد جدی‌تری داشته باشه و مثلاً تقابل بین شعر نو و شعر سنت را برملا کند. چون که در خیلی از شعرهای این بزرگان الخصوص نیما و اخوان ثالث این مسئلۀ حائز اهمیت وجود دارد. ممکن است حتی مقاصد دیگر را هم دنبال کند.

اما تصویری که شاعر ما از یک باغ پاییزی می سازد و آن تصویرهای قدرتمندی را که صرفاً با کلمات به ما منتقل می‌کند سرشار از  زیبایی و جذابیت است. از نظر من باید این زیبایی در نظر گرفته شود و از آن لذت و حظ کافی برده شود.

استفاده دقیق اخوان از رنگ زرد

این چندپهلو ارائه کردنِ حرف در بعضی از جملات کاملاً مشخص  است. مثلا ً وقتی که “جاودان بر اسب یال افشان زردش” را می گوید، واژۀ  زرد به چشم می آید. چرا شاعر اینقدر دقیق از رنگ زرد استفاده می‌کند. ظاهرش این است که برگ‌ها زردند، پاییز آمده و باغ خزان‌زده برگ‌های زرد دارد و زرد رنگ شده است. اما جالب است که در فرهنگ ما رنگ زرد علامت بیماری است. مثلاً ما در فرهنگ عامه در روز چهارشنبه سوری که از روی آتش می‌پریدند، به آتش می‌گفتند: زردی من از تو سرخی تو از من.

زردی یعنی بیماری و بینوایی. امروزه اگر شخصی بترسد میگوییم رنگش زرد شد. یا مثلاً چیزهایی شبیه به این. اما از آن طرف زرد به نوعی نشانه‌ای از خرد، شکوه و هارمونی هم هست. من همیشه در تحلیل‌های شعر نیما هم دچار این مسأله هستم. چون واقعاً چند پهلو صحبت می شود و این شاعران به هیچ وجه، قرار نیست که حرفی را خیلی مشخص ارائه کنند به این دلیل که شعر، شعر استعاری است.  اساسا، شعر شعر سمبولیک است.

اسب یال افشان زرد هم می تواند هر دو معنی را داشته باشد. یعنی هم می تواند به معنای هارمونی و شکوه و عظمت به دلیل گذشته باغ (به دلیل آن میوه‌های سر به گردونسای ) را داشته باشد و هم می تواند اکنون خفته در تابوت پست خاک و نشان بیماری و از دست دادن رنگ و رو باشد.

چرا پاییز پادشاه فصل هاست؟

و اینکه پاییز چرا پادشاه فصل‌هاست؟ ممکن است برآمده از الگوی منوچهری در خزانیۀ مشهورش باشد. ممکن است اصلاً به این دلیل باشد که پاییز فصل شراب گیری است و شرابی که می تواند جا بیفتد و پخته شود و این  تجربه‌ای باشه برای ملت، برای آدم‌های روشنفکر، آزادیخواه، فرهیخته که پاییز می تواند برای آنان بلوغ و پختگی فکری بیاورد. همۀ این موارد در این شعر می تواند مدنظر قرار بگیرد.

شعر باغ من اخوان، واقعاً شعری بود که من مدت‌ها سعی می‌کردم که با احتیاط در موردش حرف بزنم و می خواستم واقعاً هر قدر که ممکن است دانش و اطلاعات کافی و تحلیل چندوجهی را ارائه کنم.

در شعر ناژو، اخوان چهار فصل را به پرندگان تشبیه می‌کند. جالب است  مثلاً می گوید “بهار طوطی پر جست و خیز و بیهوده‌گو”، “تابستان قمری اندیشناک است”، خیلی زیبا می گوید، “زمستان زاغی، کلاغی خاموش و خسته‌ست”، گپاییز قناری اندوهگین است”،  قناری اندوهگین یعنی قناری همان پرنده‌ای که می تواند با آوازش ما را مسخ و مدهوش کند اما چون اندوهگین است  این کار را نمی‌کند.

پس باغ من، این باغ بی‌برگی، این پادشاه فصلها که می تواند باعث بر آمدن اتفاقات بزرگی باشد این قابلیت را دارد، این قدرت را دارد اما به خاطر اندوهش فعلاً سکوت پاک غمناکی دارد؛

امیدوارم که بخوانید این شعر را و لذت ببرید. زنده باشید.

فهرست مطالب