شعر چاووشی | دکلمه، متن،تحلیل و معنی شعر

دکلمه-شعر-چاووشی-مهدی-اخوان-ثالث

دانلود رایگان دکلمه اشعار مهدی اخوان ثالث

شعر چاووشی (بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند…) از مهدی اخوان ثالث با صدای زیبا و دلنشین استاد محمدعلی حسینیان، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای و فن بیان در کشور را می شنویم.

دکلمه یکی از مهمترین و موثرترین تمرین های فن بیان برای آموزش لحن است. همچنین مقاله و ویدئوی آموزش دکلمه می تواند محتوای جامع تری را در اختیار شما قرار دهد.

آنچه در ادامه می خوانید:

1- دکلمه شعر چاووشی با صدای استاد محمدعلی حسینیان

2- کلیپ تصویری دکلمه شعر چاووشی

3- متن کامل شعر چاووشی

4- معنی شعر چاووشی

فایل صوتی دکلمه شعر چاووشی

ویدئوی دکلمه شعر چاووشی

متن شعر چاووشی اخوان ثالث

‌بسانِ رهنوردانی كه در افسانه‌ها گويند،
گرفته كولبارِ زادِ1 ره بر دوش،
فشرده چوبدستِ2 خيزران3 در مشت،
گهي پرگوي و گه خاموش،
در آن مهگون فضایِ خلوتِ افسانگيشان راه مي‌پويند،

                                       [ما هم راه خود را مي‌كنيم آغاز.

سه ره پيداست.

نوشته بر سر هريك به سنگ اندر،

حديثي كه‌ش نمی‌خوانی بر آن ديگر.
نخستين: راه نوش و راحت و شادی.
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو ديگر: راهِ نيمش ننگ، نيمش نام،
اگر سر بر كني غوغا، وگر دم دركشی آرام.
سه ديگر: راه بي‌برگشت، بی‌فرجام.

من اينجا بس دلم تنگ است.
و هر سازي كه مي‌بينم بدآهنگ است.
بيا ره توشه برداريم،
قدم در راهِ بي‌برگشت بگذاريم؛
ببينيم آسمانِ «هر كجا» آيا همين رنگ است؟

تو داني كاين سفر هرگز به‌سوی آسمانها نيست.
سوي بهرام4، اين جاويدِ خون‌آشام،
سوي ناهيد5، اين بدبيوه گرگِ قحبۀ6 بي‌غم،
كه می‌زد جام شومش را به جام حافظ و خيام؛
و مي‌رقصيد دست‌افشان7 و پاكوبان بسان دختر كولي8،
و اكنون مي‌زند با ساغر9 مك‌نيس10 يا نيما11
و فردا نيز خواهد زد به جام هركه بعد از ما؛
سوی اينها و آنها نيست.
به سوی پهندشتِ بي‌خداوندی‌ست،
كه با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاك افتند.

بِهل12 كاين آسمانِ پاك،
چراگاهِ كسانی چون مسيح و ديگران باشد:
كه زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند كآن خوبان
پدرْشان كيست؟
و يا سود و ثمرْشان چيست؟

بيا ره توشه برداريم.
قدم در راه بگذاريم.

به‌سوی سرزمينهايی كه ديدارش،
بسان شعلۀ آتش،
دوانَد در رگم خونِ نشيطِ13 زندۀ بيدار.
نه اين خونی كه دارم؛ پير و سرد و تيره و بيمار.
چو كرمِ نيمه‌جانی بی‌سر و بی‌دم
كه از دهليزِ نقب‌آسایِ زهراندودِ رگهايم
كِشانَد خويشتن را، همچو مستان دست بر ديوار،
به سویِ قلبِ من، اين غرفۀ با پرده‌های تار.
و مي‌پرسد، صدايش ناله‌ای بی‌نور:

– «كسي اينجاست؟
هلا14! من با شمايم، هاي! . . . مي‌پرسم كسي اينجاست؟
كسي اينجا پيام آورد؟
نگاهي، يا كه لبخندي؟
فشارِ گرمِ دستِ دوست‌مانندي؟»
و مي‌بيند صدايی نيست، نور آشنايی نيست، حتی از نگاهِ

                                                [ مرده‌ای هم ردپايی نيست.

صدايی نيست الاّ پت پتِ رنجورِ شمعی در جوارِ مرگ.
ملول و با سحر نزديك و دستش گرمِ كارِ مرگ،
وز آن‌سو مي‌رود بيرون، به‌سوي غرفه‌ای ديگر،
به امّيدی كه نوشد از هوایِ تازۀ آزاد،
ولي آنجا حديث بنگ15 و افيون16 است _ از اعطای درويشي كه

                                                               [ مي‌خواند:
«جهان پير است و بي‌بنياد، ازين فرهادكش فرياد…»16

وز آنجا می‌رود بيرون، به‌سوی جمله ساحل‌ها.
پس از گشتي كسالت‌بار،
بدان‌سان باز می‌پرسد _ سر اندر غرفۀ با پرده‌های تار _:
– «كسي اينجاست؟»
و می‌بيند همان شمع و همان نجواست.
كه می‌گويد بمان اينجا؟
كه پرسی همچو آن پير به‌دردآلودۀ مهجور:
خدايا «به كجای اين شب تيره بياويزم قباي ژندۀ خود را؟»17

بيا ره توشه برداريم.
قدم در راه بگذاريم.
كجا؟ هرجا كه پيش آيد.
بدانجايی كه می‌گويند خورشيدِ غروبِ ما،
زَنَد بر پردۀ شبگيرشان تصوير.
بدان دستش گرفته رايتی18 زربفت و گويد: زود.
وزين دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد: دير.

كجا؟ هرجا كه پيش آيد.
به آنجايی كه مي‌گويند
چو گل روييده شهری روشن از دريای تردامان.
و در آن چشمه‌هايی هست،
كه دايم رويد و رويد گل و برگِ بلورين‌بالِ شعر از آن.
و می نوشد از آن مردی كه می‌گويد:
«چرا بر خويشتن هموار بايد كرد رنجِ آبياری كردنِ باغی
كزآن گل كاغذين رويد؟»

به آنجايي كه مي‌گويند روزي دختري بوده‌ست
كه مرگش نيز (چون مرگ تاراس بولبا19
نه چون مرگ من و تو) مرگ پاك ديگري بوده‌ست.

كجا؟ هرجا كه اينجا نيست.
من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم.
ز سيلي‌زن، ز سيلي‌خور
وزين تصويرِ بر ديوار ترسانم.
درين تصوير،
عُمَر20 با سَوطِ21 بیرحم خشايَرشا22،
زند ديوانه‌وار، امّا نه بر دريا؛
به گرده‌ی23 من، به رگهاي فسرده‌ی من،
به زنده‌ی تو، به مرده‌ی من.

بيا تا راه بسپاريم.
به‌سوی سبزه‌زارانی كه نه كس كِشته24، نِدْروده25
به‌سوی سرزمينهايی كه در آن هرچه بيني بكر و دوشيزه‌ست
و نقشِ رنگ و رويش هم بدين‌سان از ازل بوده،
كه چونين پاك و پاكيزه‌ست.

به سوی آفتاب شادِ صحرايی،
كه نگذارد تهي از خون گرم خويشتن جايي.
و ما بر بيكران سبز و مخمل‌گونۀ دريا،
می‌اندازيم زورقهای خود را چون كُلِ26 بادام.
و مرغانِ سپيدِ بادبانها را مي‌آموزيم،
كه بادِ شرطه27 را آغوش بگشايند،
و مي‌رانيم گاهي تند، گاه آرام.

بيا اي خسته‌خاطر دوست! ای مانند من دلكنده و غمگين!
من اينجا بس دلم تنگ است.
بيا ره توشه برداريم،
قدم در راه بی‌فرجام بگذاريم . . .

تهران، فروردین ماه 1335

معنی واژگان شعر چاووشی

1- زاد /zād/: توشه

2- چوبدست: عصا

3- چوبدست خیزران: عصایی که از چوب خیزران (نی) ساخته شده است

4-بهرام/bahrām/: مریخ، فرشته موکل بر مسافران در ایران باستان

5- ناهید/nāhid/: سیاره زهره، ایزد بانوی آب ها در ایران باستان

6- قحبه/qahbe/: زن بدکاره، روسپی

7- دست افشان/dast[‘]afšān/: در حال رقص و شادی

8- ساغر/sāqar/: جام، پیاله شراب خوری

9- کولی/ko[w]li/: مردم‌چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال‌بینی، و فروش سبد می‌پردازند؛ لوری؛ لولی؛ غرشمال؛ قرشمال.

10- مک نیس: فردریک لوئیس مک‌نیس شاعر و نمایشنامه‌نویس ایرلندی بود.

11- نیما: علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج پدر شعر نو

12- بِهِل: بگذار، رها کن

13- نَشیط/našit/: شادمان؛ سرخوش؛ خوشحال.

14- هَلا/halā/: الا، ای

15- بَنگ/bang/: گیاهی یک‌ساله که گَردی مخدر از سرشاخ‌های این گیاه گرفته می‌شود و به‌صورت تدخین یا خوردن مصرف می‌شود.

16- افیون/’afyun/: تریاک، روانگردان، مخدر

17- جهان پير است و بي‌بنياد، ازين فرهادكش فرياد: مصرعی است از حافظ

18- رایت/rāyat/: پرچم

19- تاراس بولبا: شخصیت داستانی و نام کتابی از گوگول نویسنده مشهور روسی که طبیعتی شجاع و وحشی دارد.

20- عُمَر: عمر بن خطاب مشهور به فاروق، صحابه پیامبر اسلام و خلیفه دوم اهل تسنن

21- سَوط/so[w]t/: تازیانه

22- خشایرشا: فرزند داریوش هخامنشی و آتوسا دختر کورش، پنجمین پادشاه هخامنشی

بر اساس روایت هرودوت، خشایارشا که در پی به پایان رسانیدن لشکرکشی پدرش داریوش به یونان بود، تجهیزات فراوانی برای لشکرکشی خود فراهم ساخت. او دستور داد قایقهایی را مجهز کنند و آنها را با ریسمانهایی از پاپیروس و کتان به یکدیگر وصل کنند، تا پلی موقت برای عبور ارتش انبوهش به اروپا ساخته شود. [۲] وقتی ارتش خشایارشا از سارد به ابیدوس در ساحل داردانل رسید. دو پل شناور ساخته شده بود که ابیدوس را به سستوس در آن سوی تنگه متصل میکرد. اما پلهای مذکور به دنبال طوفانی نابود شدند. خشایارشا متصدیان سازندهٔ پل را گردن زد و روایت شده که دستور داد زنجیرهای بزرگ گداخته در دریای داردانل بیندازند و سربازانش سیصد ضربه شلاق به آب داردانل بزنند

23- گُردِه: شانه، کتف، میان دو کتف

24- کِشته/kešte/: کاشته

25- نِدروده: درو نشده

26- کُلِ بادام: پوست بادام

27- شُرطه: باد موافق برای کشیرانی

تحلیل و معنی شعر چاووشی

به زودی …

فهرست مطالب