شعر خانه دوست کجاست | دکلمه، متن، تحلیل و معنی شعر

شعر خانه دوست کجاست

در این مقاله، متن، معنی و دکلمه شعر خانه دوست کجاست (نشانی) از سهراب سپهری با صدای زیبا و دلنشین استاد محمدعلی حسینیان ، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای و فن بیان در کشور را می شنویم.<!–more-

دکلمه شعر نو یکی از مهمترین و موثرترین تمرین های فن بیان برای آموزش لحن در فن بیان است. برای رسیدن به لحن درست و دقیق در فن بیان، این تمرین می تواند سخن آموزان و هنرجویان فن بیان و سخنرانی را با چالش های جدی فن بیان و تکنیک های لحن روبرو کند.

همچنین می توانید به مقاله و ویدئوی تمرین دکلمه شعر نو برای آشنایی بیشتر با آموزش دکلمه مراجعه کنید.

آنچه در ادامه می خوانید:

  • 1- دکلمه شعر با صدای استاد محمدعلی حسینیان

  • 2- شعر خانه دوست کجاست با صدای خسرو شکیبایی 

  • 3- تحلیل شعر توسط استاد محمدعلی حسینیان 

  • 4- دانلود آهنگ خانه دوست کجاست علیرضا افتخاری

  • 5- ویدیوی دکلمه شعر

  • 6- متن شعر 

  • 7- پاسخ به شعر خانه دوست کجاست از نیلوفر عاکفیان

  • 8- معنی لغات شعر 

  • 9- معنی شعر 

  • 10- تحلیل شعر خانه دوست کجاست از سیروس شمیسا

دکلمه شعر نشانی

دکلمه شعر خانه دوست کجاست (نشانی)

فایل صوتی دکلمه شعر خانه دوست کجاست با صدای استاد محمدعلی حسینیان

دانلود دکلمه شعر

شعر خانه دوست کجاست با صدای خسرو شکیبایی

دانلود دکلمه شعر

تحلیل شعر خانه دوست کجاست (نشانی)

تحلیل شعر خانه دوست کجاست از استاد محمدعلی حسینیان

دانلود تحلیل شعر

دانلود آهنگ خانه دوست کجاست علیرضا افتخاری

دانلود شعر خانه دوست کجاست با صدای علیرضا افتخاری

ویدئوی دکلمه شعر خانه دوست کجاست از سهراب سپهری

متن شعر خانه دوست کجاست (نشانی)

خانه دوست كجاست؟ در فَلَق1 بود كه پرسيد سوار.

آسمان مكثی كرد.

رهگذرْ شاخۀ نوری كه به لب داشت به تاريكیِ شن ها

بخشيد

و به انگشتْ نشان داد سپيداری2 و گفت:

نرسيده به درخت،

كوچه باغی3 است كه از خوابِ خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازۀ پرهای صداقتْ آبی است.

ميروی تا تهِ آن كوچه كه از پشتِ بلوغ، سر به در می آرد،

پس به سمتِ گلِ تنهايی می پيچی،

دو قدم مانده به گل،

پایِ فوارۀ جاويدِ اساطيرِ4 زمين می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گيرد.

در صمیمیتِ سیّالِ فضا، خش‌خشی می‌شنوی:

كودكی می بينی

رفته از كاجِ بلندی بالا، جوجه بردارد از لانۀ نور

و از او می پرسی

خانۀ دوست كجاست.

پاسخ به شعر خانه دوست کجاست از نیلوفر عاکفیان

متن زیر به نقل از وبلاک خانم نیلوفر عاکفیان است که در مورد این شعر توضیح داده اند. چون در بسیاری از سایت ها این شعر به عنوان پاسخ به شعر خانه دوست کجاست از فریدون مشیری درج شده است.

مدتی هست که این شعر، که سروده ی یازده سالگی من هست داره تو ایمیل ها به نام فریدون مشیری دست به دست می شه. بگذریم از تعداد دفعاتی که به نام های دیگران در مسابقات دانش آموزی برگزیده شده و حتا در مسابقاتی که خودم داورشان بودم توسط خود شخص بنده از دور خارج شده!

از اون جایی که بعید می دونم کسی حاضر باشه مسوولیت محصولی که تو اون سن تولید کرده رو به عهده بگیره( صرفا به خاطر اصرار دوستان! و اعاده حیثیت از مشیری که دستش از دنیا کوتاهه و می ترسم بعدا خیرم رو بگیره که چرا ازم دفاع نکردی، این شعر رو این جا به اشتراک می گذارم. شاهدش هم یک روزنامه ی اطلاعات در سال 69 که این شعر و یک شعر دیگه رو با درج نام خودم! چاپ کرده بوده…

شعر خانۀ دوستی

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
«خانه دوست کجاست؟»

نیلوفر عاکفیان

معنی لغات شعر خانه دوست کجاست (نشانی)

1- فلق/falaq/: بامداد، پگاه، سپیده دم

2- سپیدار /sepidār/: مخفف سفیدار [ کذا ] است و آن از جمله ٔ درختهای بی ثمر است و نوعی از بید باشد. درختی است معروف که بواسطه ٔ سپیدی چوبش آن را سپیددار گویند. درخت تبریزی

3- کوچه باغی/kučebāq/: کوچه ای که راهی به باغ داشته باشد یااز کنار باغ گذرد.

4- اساطیر’asātir/: سخنهای پریشان . بیهوده ها. افسانه ها. افسانه های باطل . اباطیل و اکاذیب. احادیث بی سامان. قصه های دروغ

معنی شعر خانه دوست کجاست (نشانی)

خانه دوست كجاست؟ در فَلَق1 بود كه پرسيد سوار.

آسمان مكثی كرد.

رهگذرْ شاخۀ نوری كه به لب داشت به تاريكیِ شن ها

بخشيد

و به انگشتْ نشان داد سپيداری2 و گفت:

معنی شعر: هنگام سپیده دم بود که سواری از رهگذر پرسید خانه دوست(خدا) کجاست؟ رهگذر(پیر مغان که سالکان را در مسیر رسیدن به حق هدایت می کند) شاخه نوری (نور خطی خورشید هنگام سپیده دم که تاریکی ها را از بین می برد و همه چیز را روشن می کند) را که در دهان داشت روی شن ها انداخت و همه جا روشن شد. سپس با انگشت درخت سپیداری را نشان داد و گفت:

نرسيده به درخت،

كوچه باغی3 است كه از خوابِ خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازۀ پرهای صداقتْ آبی است.

معنی شعر: نرسیده به سپیدار، کوچه باغی است که از آسمان خدا سبزتر است و مسیر تعالی به سمت خداست. و در این مسیر باید با عشق صادقانه بروی و آبی به نظر رسیدن آسمان هم به خاطر همین عشق صادقانه است

ميروی تا تهِ آن كوچه كه از پشتِ بلوغ، سر به در می آرد،

معنی شعر: این مسیر را که تا انتها بروی به رشد و بلوغ و آگاهی می رسی.

پس به سمتِ گلِ تنهايی می پيچی،

معنی شعر: این بلوغ و آگاهی که در نهایت به اندیشیدن و فلسفیدن در خود می انجامد تو را به تنهایی می رساند.

دو قدم مانده به گل،

پایِ فوارۀ جاويدِ اساطيرِ4 زمين می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گيرد.

معنی شعر: قبل از رسیدن به این آگاهی و بلوغ، سوالات و ابهامات و اوهام و خیالات زیادی در ذهن تو ایجاد می شود و تو را دچار ترس و تردید و وحشت می کند.

در صمیمیتِ سیّالِ فضا، خش‌خشی می‌شنوی:

معنی شعر: در این حالت ترس و تردید، برای گذر از این تردیدها، در این عشق و صمیمیت صدای هاتفی را از درونت می شنوی که راهنمای تو می شود.

كودكی می بينی

رفته از كاجِ بلندی بالا، جوجه بردارد از لانۀ نور

و از او می پرسی

خانۀ دوست كجاست.

معنی شعر: کودک نمادی از صداقت و پاکی و معصومیت است. حالا دیگر از چراها گذر کردی و دوباره به صداقت و عشق و پاکی کودکی برگشتی گو اینکه دوباره متولد شدی و خود را می بینی که از درخت همیشه سبز و راست قامت کاج(اشاره ای به سدر المنتهی) بالا می روی و دانه معرفت خود را از حقیقت نور برمی داری و دیگر در این نقطه فاصله ای بین تو و خدای تو نیست و خدا با تو و درون توست و تو از خود می پرسی که خانه دوست کجاست.

تحلیل شعر خانه دوست کجاست از سیروس شمیسا

برگرفته از کتاب نگاهی به سپهری از دکتر سیروس شمیسا

یکی از شعرهای سپهری که شهرت بسیار یافته است، شعر «نشانی» از کتاب حجم سبز است که برخی آن را بهترین شعر او دانسته­اند، گمان نمی­کنم بتوان نشانی را بهترین شعر سهراب دانست زیرا کاملاً انتزاعی است و یک اندیشة صرفاً ذهنی را بیان می­کند، حال آن­که بهترین شعرها حداقل در مواردی به واسطة نمایش اموری محسوس با انسان رابطه برقرار می­کند و آنجا هم که سخن از امور صرفاً ذهنی است، معمولاً تجربه­های عمومی قابل حس مطرح است.

به­هر­حال شعر نشانی به سبب رمز و رازی که در آن است همواره مورد کنجکاوی و سؤال خوانندگان سپهری بوده است؛ از این­رو در اینجا می­کوشیم طرح کلّی آن را روشن کنیم.

در این شعر، دوست رمز خداوند است، چنان­که در ادبیات عرفانی ما نیز چنین است:

دوست دارد دوست این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی

دفتر اول مثنوی

نشانی، نشانی همین دوست است که در عرفان سنّتی بعد از طی منازل هفتگانه می­توان به او رسید. منازل در کتب مختلف، به انحاء مختلف ذکر شده است و برخی تعداد آن را ده منزل ذکر کرده­اند. در منطق­الطیر عطّار اسامی و نظم و ترتیب هفت وادی چنین است:

1.طلب 2. عشق 3. معرفت 4. استغنا 5. توحید 6. حیرت 7. فقر و فنا.

سپهری نیز در این شعر هفت نشانی را برای رسیدن به خانة دوست (و در حقیقت رسیدن به کسی­که باید تازه از او نشانی اصلی را پرسید) ذکر کرده است:[1]

1.درخت سپیدار 2. کوچه باغ 3. گل تنهایی 4. فوارة اساطیر زمین و ترس شفاف 5. صمیمیت سیّال فضا 6. کودک روی کاج 7. لانة نور. به نظر نمی­رسد که این هفت نشانی دقیقاً با این هفت وادی قابل انطباق باشد امّا اگر قرار باشد معادل­سازی کنیم کم­و­بیش چنین خواهد شد:

درخت سپیدار= طلب، کوچه باغ= عشق، گل تنهایی= استغنا یا توحید، فوارة اساطیر و ترس شفاف= معرفت و حیرت، صمیمیت سیّال فضا= توحید، کودک روی کاج= حیرت، لانة نور= فقر و فنا

در سپده­دمان سواری از رهگذری نشانی خانة دوست را می­گیرد، رهگذر به او نشانی باغی را می­دهد (با ذکر هفت نشان) که اگر سوار به آنجا برسد کودکی را خواهد دید و آن­گاه می­تواند از کودک نشانی دقیق و سرراست خانة دوست را بپرسد.

در حقیقت این شعر به زبان سمبلیک سفر از خود به خود را مطرح می­کند، سوار باید به فطرت بی­شائبة خود (کودک) برسد و از اول چیزی را که می­خواهد بطلبد.

که باشم من؟ مرا از من خبر کن
چه معنی دارد: «اندر خود سفر کن»

گلشن راز، 35

«خانة دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار.

وزن شعر رمل مخبون (فعلاتن) است، از این­رو «در فلق بود که پرسید سوار» مصراع دیگری است. «خانة دوست کجاست؟» در آخر شعر هم تکرار شده است و به قول قدما «ردّالمطلع» است. امّا در نقد شعر جدید این­گونه تکرارها دال بر این است که مصراع حاوی بار معنایی خاصی است و به اصطلاح استعاره است و به هر­حال تکیه شعر بر آن است و خواننده باید بر آن دقّت داشته باشد، چنان­که در شعر رابرت فراست «غروبی برفی در کنار جنگل» و شعر «ندای آغاز» خود سهراب هم­ چنین بود. خدا را کجا باید رفت؟ سواری در سپیده­دمان این سؤال را می­پرسد امّا از که؟ از مصراع سوم معلوم می­شود که مخاطب او رهگذری است. فلق که در اصل به معنی شکافتن است «صبح زود» معنی می­دهد و در قرآن­مجید هم آمده است: «قُل اَعوذُ بِرَّبِ الفَلَق (1/113) بگو پناه می­برم به آفریدگار شکافندة صبح. و من شرِّ غاسقٍ اِذا وَقَبَ (3/113) و از شر شب تاریک چون درآید. فلق بار معنایی خاصی دارد. مناجات در سحر است و دعاها در سحر مستجاب می­شود:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

حافظ

در این شعر سپهری هم فلق با تاریکی همراه است چون در مصراع سوم سخن از تاریکی شن­هاست. امّا سوار در ادب عرفانی رمز روح و سالکان طریق و مردان خداست که بر خر تن سوارند و یا عنان هوی و هوس را به کف دارند و خلاصه این­­که بر نفس خود مستولی هستند:

راه حس راه خران است ای سوار
ای خران را تو مزاحم، شرم­دار

دفتر دوم

مولانا اولیاء­الله را سواران نیک­بخت خوانده است:

بنگری در روی هر مرد سوار
گویدت منگر مرا دیوانه­وار

گوییش من صاحبی گم کرده­ام
رو به جست­و­جوی او آورده­ام

دولتت پاینده بادا ای سوار
رحم کن بر عاشقان معذور دار

چون طلب کردی به جد آمد نظر
جد خطا نکند چنین آمد خبر

ناگهان آمد سواری نیکبخت
پس گرفت اندر کنارت سخت سخت

دفتر دوم

بدین­ترتیب ملاحظه می­شود که سمبل­های این شعر دقیقاً در همان شبکة سمبل­های شعر عرفانی قرار دارد.

آسمان مکثی کرد

البته به قول حافظ: «دور فلک درنگ ندارد، شتاب کن!» امّا اهمیت این سؤال به حدی است که آسمان درنگی می­کند و زمان متوقف می­شود. چون این سؤال نهایتاً به خود آسمان برمی­گردد، عرش و ملکوت خداوند در آسمان­هاست.

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن­ها بخشید.

رهگذر مانند رهرو، همان سالک است، مرد طریقت که می­تواند نشانی را بدهد. امّا به نظر می­رسد که او خود به­نحوی از گمشدگان راه بی­سرانجام کنارة دریا (رمز هستی) است چون بر شن­ها گام می­سپرد و شاید به همین دلیل است که خود نشانی را نمی­داند، امّا به هر حال می­تواند کمک کند و نشانی کودکی را که نشانی را می­داند به سوار بدهد.

سال­ها دل طلب جام­ جم از ما می­کرد
وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می­کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می­کرد

حافظ

در ذهن سپهری بین سن و جای پای دوست ارتباط است. در شعر زیبای «ورق روشن وقت» می­گوید:

خواب روی چشم­هایم چیزهایی را بنا می­کرد:

یک فضای باز، شن­های ترنم، جای پای دوست …

شاخة نور می­تواند استعاره از کلام، سخن، ذکر باشد چون از ملایمات مشبّه، لب را در کلام آورده است، به­هر­حال چیزی است که اگر به آن بیاویزی به آسمان و لانة نور می­رسی. چیزی است مثل شاخة سخا در مثنوی:

تا برد شاخ سخا ای خوب کیش
مر ترا بالاکشان تا اصل خویش

تشبیه کلام عارفان به نور در ادبیات­فارسی سابقه دارد:

بود اناالحق در لب منصور نور
بود اناالله در لب فرعون زور

دفتر دوم

پس کلام پاک در دل­های کور
می­نپاید می­رود تا اصل نور

دفتر دوم

یکی از منتقدان، احتمال داده است که ممکن است شاخة نور استعاره از سیگار باشد امّا این معنی ظاهراً با حال و هوای شعر مناسب نمی­نماید و مخصوصاً فعل «بخشیدن» که برای آن ذکر شده، این احتمال را ضعیف می­کند. به نظر می­رسد که می­خواهد بگوید رهگذر با کلام خود (پاسخ خود) تاریکی راه دشوار و پاگیر (شن­ها) را برای سوار روشن کرد.

به­هر­حال سواری می­خواهد در آن تاریک و روشنی، راه را بیابد. شعر بعد از «نشانی» در حجم سبز، شعر «واحه­یی در لحظه» است. در این شعر همین معنی را در کمال زیبایی چنین بیان کرده است:

روی شن­ها هم، نقش­های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپّة معراج شقایق رفتند.

که در آن هم از شن­ها و سواران ظریف و صبح سخن گفته است.

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

سپیدار (تبریزی و چنار) از درخت­های مقدس است که آن را در امامزاده­ها می­کارند. اولاً بلند است و عظمتی دارد و ثانیاً عمر طولانی دارد، پوست می­اندازد و رمز جاودانگی است. در اساطیر آمده است که چنار هر هزار سال یکبار آتش می­گیرد:

نخواهد آتش از همسایه هرکس همتی دارد
چنار از سینة خود می­کند ایجاد آتش را

صائب

سپهری در شعرهای دیگر خود هم به جنبه­های روحانی این درخت اشاره­هایی دارد:

پشت تبریزی­ها

غفلت پاکی بود

«در گلستانه»

باد می­رفت به سر وقت چنار

من به سروقت خدا می­رفتم

«پیغام ماهی­ها»

«نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است»

راهی است که از خواب خدا هم مصفاتر و خوش­تر است. ژرف ساخت آن، چنین است، خواب خدا سبز است. سبز، نشانة معنویت و آرامش و حیات است. فراموش نکنیم که شاعر نقاش است و رنگ­ها برای او معنایی فراتر از حد متعارف دارند. امّا سبز در ادبیات کهن ما هم از رنگ­های متعالی است، مثلاً رنگ اسلام سبز است، ارواح مؤمنین سبزپوشند (اِنّ اَرواحَ المُؤمنینَ طیرٌ خَضِرٌ) و حتی معشوق سبز است:

مرا به درد دل آن سروها همی گفتند

که کاشکی دل تو یافتی به ما دو قرار

که سبز بود نگارین تو و ما سبزیم

بلند بود و ازو ما بلندتر صدبار

فرخی ­سیستانی

در ادبیات کهن ما فرشتگان هم سبزپوشند و به نظر می­رسد که تصوّر رنگ سپید برای جامة آنان جدید باشد و به­هر­حال بعد از آشنایی با فرهنگ غرب تشدید شده است.

سبز به معنی خوش و معنوی در دیگر شعرهای سپهری هم به کار رفته است:

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است

«در گلستانه»

و در آن عشق به اندازة پرهای صداقت آبی است

«به اندازة» چنان­که قبلاً هم اشاره شد حکم ادات تشبیه را دارد معادل مثلِ، منتهی در آن بیشتر دعای یکسانی است تا شباهت. پرهای صداقت اضافة استعاری است: پرهای مرغان صداقت. قبلاً در باب این­که رنگ آبی در ادبیات جدید رنگ آرامش و روحانیت و بی­آلایشی است سخن گفته­ام.

بامداد هم عشق را آبی گفته است:

آی عشق

آی عشق

چهرة آبیت پیدا نیست.

جالب است که رنگ آبی در ادبیات کهن ما نیست.

عشق از نظر آبی بودن به پرهای مرغان صداقت تشبیه شده است. صداقت هم بی­آلایش بودن است (در آسمان آبی، آلایش ابر نیست). این تشبیه در بیان، تشبیه خیالی است زیرا مشبهٌ­به یعنی مرغ صداقت وجود ندارد.

حمید مصدق در منظومة آبی، خاکستری، سیاه که در سال 1343 به چاپ رسیده، می­گوید:

پر مرغان سعادت آبی است.

می­روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می­آرد.

«سر به در می­آرد» مصراع مستقلی است. بلوغ، رسیدن به کمال روحانیت و معنویت است. ته، معادل نهایت و غایت در متون عرفانی است.

پس به سمت گل تنهایی می­پیچی

گل تنهایی اضافة استعاری است، گل باغ تنهایی، مثل گل باغ آشنایی: چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی.

یعنی گلی که ثمرة باغ تنهایی است، باغ خلوت و انزوای عرفانی.

سخن از کوچه باغی است که باید تا انتهای آن رفت. سپس به باغ تنهایی می­رسیم که در آن گل تنهایی (توحید؟) است.

دو قدم مانده به گل

پای فوارة جاوید اساطیر زمین می­مانی

اساطیر زمین، سرگذشت کهن زمین است که در آن سخن از عصر پاک آفرینش و بدویت و بی­شائبگی است (و شاید مراد مذاهب باشد). فوارة اساطیر، اضافة استعماری است: فوارة چشمة اساطیر (در باغ، چشمه و حوض است). اساطیر از دل زمین سر بیرون می زند. اساطیر زمین اضافة تخصیصی است.

و ترا ترسی شفّاف فرامیگیرد

آن­گاه­که از عصر نخستینه­ها و تاریخ انسان نوعی و سرگذشت هستی آگاه شدی دچار ترس و رعبی دانشی و آگاهی­دهنده می­گردی، صفت شفّاف می­کوشد تا به نحوی ماهیت این خوف عرفانی را روشن کند، شاید ترس شفّاف را مثلاً معادل «حیرت» آورده باشد. در ما هیچ، ما نگاه چندبار ترس را در ارتباط با خدا آورده است.

در صمیمیت سیّال فضا، خش­خشی می­شنوی:

دو مصراع است فعلاتن فعلن/ فعلاتن فعلن

در فضای گسترده و صمیمانةباغ صدای خش­خشی می­آید. شعر آن­چنان رمزآلود است و قدم به قدم به نقطة اوج نزدیک می­شود که خواننده متوجه نمی­شود که در کنار لغات فخیمی چون سیّال، لغت عامیانة خش­خش را آورده است.

کودکی می­بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانة نور

کاج را هم می­توان به قیاس سرو که در ادب کهن رمز جاودانگی و سرسبزی و بلندی است، پلکان معراج انگاشت. در ذهن اسطوره­اندیش سهراب، بین خدا و درخت مخصوصاً درخت کاج ارتباط است:[2]

باید به ملتقای درخت و خدا رسید. «هم سطر، هم سپید»

و خدایی که در این نزدیکی است

لای این شب­بوها، پای آن کاج بلند

«صدای پای آب»

لانة نور استعار از ملکوت و جبروت است، ساخت آن اضافة استعار است: لانة مرغ نور. ذهن، این لانة نور در انتهای شعر را، به آن شاخة نور در ابتدای شعر، مرتبط می­کند.

با کمال حیرت می­بینی که کودکی (نه شیخی و بزرگسالی) خود را به نزدیکی ملکوت رسانده است.

و از او می­پرسی

خانة دوست کجاست.»

تأکید روی از اوست. یعنی باید بروی و از او بپرسی. پس سوار باید بدین­ترتیب خود را به کودکی برساند و از او نشانی خانه دوست را طلب کند. کودک می­تواند در اینجا رمز فطرت و نهاد ما باشد که علی­القاعده پاک و بی­شائبه است. پس آدمی باید سرانجام به خود رجوع کند و از درون خود بپرسد:

ای نسخة نامة الهی که تویی
وی آینه جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هرآن ­چه خواهی که تویی!

در فرهنگ سمبل­ها (ص 45) می­نویسد: کودک سمبل آینده و کانون عرفانی است. یونگ می­گوید کودکان ممثل نیروهای سازندة ناخودآگاه هستند. کودک از نظر روانشناسی به روح مربوط است. وقتی بچه­یی را خواب می­بینند به این معنی است که یک تغییر بزرگ روحی، در شرایط مطبوعی در شرف وقوع است. در کیمیاگری، کودکی که تاج به سر دارد و جامة شاهی پوشیده است، سمبل سنگ فلاسفه است یعنی تحقق نهایی وحدت عرفانی با «خدای درون ما» و با ابدیت.

کودک بنا به فطرت، هنوز پاک است و در اعتقادات عوام حتّی ادرار او نجس نیست. او با وجود حضوری می­بیند نه با وجود حصولی. از این­رو مشایخ صوفیه نیز می­کوشیدند که چون کودکان، دل اسپید همچون برف داشته باشند:

دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست

آن دلی کو مطلع مهتاب­هاست
بهر عارف فُتِّحَت ابوابُهاست

دفتر دوم

به این سبب بود که بسیار از مشایخ صوفیه اهل دفتر و کتاب نبودند، چنان­که صلاح­الدین زرکوب قونوی قفل را قلف و مبتلا را مفتلا تلفّظ می­کرد و مولانا نیز به تبع او چنین تلفّظ می­فرمود. و آنان هم که علم و فضلی داشتند و به قول سهراب چشمانشان به غبار عادات آلوده بود، می­گفتند

محو می­باید نه نحو اینجا، بدان!
چون که محوی بی­خطر در آب روان!

مولانا

مولانا بعد از ملاقات شمس در طی عملی سمبلیک کتاب­های خود را به حوض مدرسه انداخت و تا آخر عمر دست از تدریس بازکشید و شمس او را از مطالعة دیوان متنبّی- که شدیداً مورد علاقة مولانا بود – نهی کرد و حتی او را از مطالعة معارف بهاء­ولد – پدر بزرگوار مولانا- بازداشت. با نقل داستان زیبای شیخ ابوسعید ابوالخیر که کتاب­های خود را در زیر خاک دفن کرد، این مقاله را به پایان می­بریم:

«… و شیخ از علم قالت رو به علم حالت کرد و هرچ از کتب خوانده بود و نبشته، زیر زمین کرد و زیرِ آن دکان کرد و شاخی مورد باز کرد … و آن شاخ به مدت اندک بگرفت و سبز گشت و درختی بزرگ شد … و در آن حال کی کتاب­ها را خاک باز می­­داد، روی فراکتاب­ها کرد و گفت: نِعَم الدّلیلُ اَنتَ والاشتغالُ بالدّلیلِ بَعَد الوصول مُحالٌ[3] و در میان سخن بعد از آن بر زفان مبارک شیخ رفته است: بَدا من هذا الاَمرِ کسرُ المحابر و خَرقُ الدّفاتر و نِسیانُ العلوم[4]»[5]

[1]  و ممکن است کسی تعداد آن­ها را بیشتر بداند و یا نشانی­ها دیگری را در نظر بگیرد.

[2] . خدا کهن ایرانی مهر هم با کاج و سرو مربوط بود و خدای موسی به صورت درختی شعله­ور نمایان شد: تا از درخت نکتة توحید بشنوی (حافظ).

[3]. راهبر خوبی بودی تو، امّا دلمشغولی به راهبر، بعد از رسیدن ممکن نباشد.

[4]. حاصل آمد از این امر شکستن دوات­ها و پاره کردن دفترها و فراموشی دانش­ها.

[5]. اسرارالتوحید، مصحّح استاد دکتر صفا، امیرکبیر، 1348، ص 49-47.

فهرست مطالب