نمونه سخنرانی درباره مشاهیر | بزرگداشت نیما یوشیج

نمونه سخنرانی در مورد نیما یوشیج

 ویدئویی که مشاهده می کنید مربوط به نمونه سخنرانی در باره مشاهیر در  همایش بزرگداشت نیما یوشیج است. امید است این نمونه سخنرانی در مورد بزرگداشت شخصیت ها مورد استفاده سخن آموزان عزیز قرار گیرد.

محبس و افسانه و قطعات دیگر من بیرق های موجِ انقلابِ شعریِ فارسی هستند. به همان اندازه که امروز بر آن ها استهزا می کنند آینده آن ها را دوست خواهند داشت. بیرق های من همیشه افراشته و سالم و سرنگون نشدنی است. من اقلا توانسته ام وسیله تفریح و خنده ی آن ها را فراهم کنم. این هم یک نوع هنر است البته همین وسیله چندین سال بعد آن ها را هدایت خواهد کرد. شعرهای من دو کاره اند حکم چپق های بلند را دارند: هم چپق هستند و هم در وقت راه رفتن عصا!! من هیچ متالم نمی شوم. به جای فکر طولانی در ایرادات آنها با کمال اطمینان به عقیده خود شعر می گویم. من کاملا به موفقیت خود امیدوارم و پیش چشمم می بینم آینده ای را که با موی سفید و قیافه ی پیری اطفال هدایت شده مملکت، گرداگرد مرا گرفته اند و مردم با روی بشّاش به من و مقدار خدمت و زحمت من نگاه می کنند.

ویدئوی نمونه سخنرانی بزرگداشت نیما یوشیج

..

متن نمونه سخنرانی استاد حسینیان درباره بزرگداشت نیما یوشیج

به نام خالق نازک دلان

سلام بسیار جدی بر همه عزیزان و نیما دوستانی که در این جلسه حضور پیدا کردند. واقعا وقتی در چنین جلساتی  قرار هست فقط به صرف حضور، حضور بیابم برای من کاری سخت،صعب و طاقت فرساست. اینکه در عظمت بزرگی باید بنشینیم، او را بنگریم، رصد بکنیم و اینکه چقدر فهم ما از عظمت آن بزرگ می تواند رسایی لازم را داشته باشد که درست درک کنیم و دریافت کنیم تا ما نیز چون آن بزرگان رفتار کنیم، عمل کنیم و نگاه کنیم و حداقل منظر فکریمان را تا حدی به سمتی ببریم که دیدگاه های ما انسانی تر باشد تا آنکه بتوانیم حداقل زندگی کنیم.

امروز صحبت کردن در حضور عزیز بزرگی که در این جلسه حضور دارند، کار را بر من دشوارتر کرده است. استاد عزیز من جناب آقای دکتر رشید کاکاوند. عزیزی که سال های سال در حوزه زبان و ادبیات فارسی به خصوص شعر معاصر و شعر نو کارکردند.

من چند وقت پیش با استاد عزیزم آقای احمدرضا احمدی یکی از بزرگان عرصه شعر نو، شاعری که نیاز به معرفی ندارد، صحبت می کردم. ایشان جمله زیبایی درباره آقای کاکاوند مطرح کردند. ایشان فرمودند: کاکاوند کسی است که سالیانِ سال در حوزه شعر و ادب بی ادعا کار می کند. وقتی من این جمله را شنیدم دقیقا یاد نیمایی ها و نیما تبارها افتادم. نیمایی که او هم چنین کرد. نیما با عظمت فکری و روحی خودش دقیقا بر اساس همین نگرش حرکت کرد. بی ادعایی آن چیزی است که هر بزرگی را بزرگ تر می کند.

امروز می خواهیم بپردازیم به حوزه شعر نیمایی و شعر نو، همان چیزی که شما عزیزانِ علاقه مند را اینجا گرد هم جمع کرده است. بهانه برگزاری این جلسه میلاد صد و پانزده سالگی نیما یوشیج است. که به نظر من هنوز تاثیر اصلی نیما بر فرهنگ این جامعه گذاشته نشده است و هنوز راه زیادی در پیش روست. تازه شاید امروز وقت آن شده باشد که دوباره ارزشهای تفکری نیما یوشیج را بسنجیم و بررسی نماییم.

در ابتدا باید مشخص نماییم که نیما را در چه رسته و دسته ای برای بررسی قرار دهیم: به عنوان یک شاعر، به عنوان یک متفکر، به عنوان یک شخصیت تاریخی محض یا به عنوان یک فرهنگ؟؟ به اعتقاد من امروز نیما اسم یک شخص مشخص نیست بلکه نیما یک فرهنگ است. یعنی وقتی می گوییم نیما یوشیج، درباره یک فرهنگ صحبت می کنیم. شاید بپرسید چه فرهنگی؟ امروز قرار است درباره همین فرهنگ حرف بزنیم.

کلاس سخنرانی دکتر حسینیان | نیما یوشیج | سخنرانی ادبی

وقتی در بحث بروز و ظهور شعر نو به تاریخچه و تاریخ تحلیلی شعر نو می پردازیم؛ متوجه می شویم که در روزگاری که خیلی هم از ما دور نیست، یک سری احتیاجات فرهنگی و ادبی پیش روی عزیزان و بزرگان فرهنگی و هنری و ادبی این مملکت قرار داده می شود. آن احتیاج و نیاز این بود که عزیزان ادبی یا فرهنگی متوجه می شوند که با ابزار و وسایل قدیم نمی توانند احتیاجات روزمره آن روزگار را مطرح بکنند و به آن خط و ربط بدهند.

اجازه بدهید اینجا کمی توقف کنیم تا به این نکته بیشتر بپردازیم. احتیاجات روزگار چه ربطی به شاعر و نویسنده و هنرمند دارد؟ این را همیشه به یاد داشته باشید: جامعه ای که بسترش بر متفکران بنا نشود، جامعه ای که متفکرانش در زندگی مردم سهم و دخل و تصرفی نداشته باشند به هیچ کجا نمی رسد. جامعه ی  امروز ما فارغ از تمام نقدهای مثبت و منفی که به آن داریم، هرچه هست محصول حضور یا عدم حضور بزرگان و متفکران در این جامعه بوده است. اگر امروز مشکلی داریم، اصلی ترین مشکل مان به این دلیل است که متفکرین ما امروز، خیلی در مجامع مختلف و یا حداقل در صحنه اصلی زندگی با مردم همراه نیستند.

 و به یاد داشته باشید: متفکر بودن تاوان دارد. تاوانی که امثال نیما دادند و پرداخت کردند. تاوانی که اگر من به عنوان کسی که می خواهم در عرصه تفکر، فرهنگ، هنر و ادبیات کار بکنم و اگر چیزی می فهمم و می خواهم فهمیده ام را به دیگران هم بفهمانم قبل از هرچیزی باید بدانم که تن به آتش زدن و به آب زدن تاوان دارد، صدمه دارد، آفت دارد و لطمه دارد.

خودِ نیما یوشیج در جایی خیلی زیبا مطرح می کند.  نیما می گوید: اگر مردم یا بزرگان، امروز نسبت به شعرِ من بی اعتنایی و حتی تمسخر می کنند به این علت است که هنوز آن را درنیافته اند و این خیلی عجیب نیست چون برای خود من هم زمان برد که دریابم. این که بزرگی حرفی دارد و می خواهد این حرف را مطرح کند و فهمیده اش را به دیگران هم بفهماند باید بفهمد که دیگران هم برای فهمیدن به زمان نیاز دارند.

 هرکسی با هر سطح تفکر و سلیقه ای زمان می برد تا چیزی را متوجه شود و نیما این را خیلی خوب فهمیده بود. من در ابتدای عرایضم از نامه های نیما یوشیج به میرزاده عشقی استفاده کردم که مشخصا یک چیز را به شما عزیزان گوشزد کنم و آن این که نیما می دانست که به چه سمتی می رود.

پیش از شروع سخنرانی با آقای رشید کاکاوند درباره نیما صحبت می کردم که ایشان هم دقیقا همین نکته را مطرح کردند که چه جفاهایی که در حق نیما  نشد که البته من اسمش را جفا نمی گذارم که شاید به قول نیما زمان می برد تا همه بفهمند که او درباره چه چیزی حرف می زند و چه کار می کند.

 نیما یوشیج می گوید بعدها روزی خواهد رسید که آن رموزی که دریافته ام برای رسیدن به این سبک جدید ادبی را برای دیگران بازگو خواهم کرد. نیما در طول عمر و زمان حیاتش تمام تلاشش را کرد که خود شارح شعر نو باشد. به حقیقت بعد از نیما نیازی نبود که کسی بیاید و درباره شعر نو نظر بدهد و منتظر بمانیم که منتقدان ادبی، شعر نیما را بشکافند و اصول شعر نو را تبیین نموده و به ما نشان دهند که این قالب چگونه اتفاق می افتد و ساختارش چیست؛ چون خود نیما این کار را کرده بود. نیما با آرای مستدلش شعرنو را حداقل در ذهن بزرگان آن روزگار تثبیت کرد.

کلاس سخنرانی دکتر حسینیان | نیما یوشیج | سخنرانی ادبی

نیما در جایی می گوید هنر دو بر نمی دارد. هنر نیاز به دویدن ندارد. هنر را باید آرام آرام بپذیریم و بفهمیم. و با همین نگاه باز مطرح می کند که اینقدر نگران نباشید که هنر برای هنرمند است یا برای مردم، چون هر کار کنیم هنر رو به مردم دارد.

 اصلی ترین بحث هنر همین جاست که هنر باید پشتوانه های تفکری و فلسفی داشته باشد یا خیر؟ هرجا می گوییم فلسفه دیگران تصور می کنند که باید فلسفه بخوانند. نخیر. اصلی ترین اصل همیشگی هر انسانی اندیشیدن است. فلسفه یعنی اندیشیدن، تعمق کردن، تفکر کردن، نسبت به مسائل مختلف تحلیل و ارزیابی داشتن و از کنار اتفاقات سرسری و به سادگی عبور نکردن. منظور ما از تفکر همین است.

هر سرزمینی و هر مملکتی با بزرگان ادبی اش سنجیده می شود. هر کشوری که ادعایی دارد و یا دارد چیزی را به سایر نقاط جهان صادر می کند از رهگذر و مسیر ادب این کار را می کند.

بنده خود به عنوان کسی که در حوزه فلسفه سال ها کار کرده ام باز در نهایت متوجه شدم که راه چاره در زبان است و ادبیات. یعنی اگر آنجا نروی، جستجو نکنی، نفهمی و درنیابی نمی توانی چیزی را از خودت صدور کنی و قدرت بروز و ظهور چیزی را هم نخواهی داشت.

وقتی با دقت به مقوله شعر نگاه می کنیم، در جامعه ما و به خصوص در دوران معاصر، شعرا به قهرمانان ملی ما تبدیل می شوند و این را بلا تردید عرض می کنم. یعنی کسانی بودند که در زمینه های مختلف، در اتفاقات مختلف و در وقایع مختلف هرجایی که لازم دیدند حاضر شدند و حرکت کردند.

 مهدی اخوان ثالث در جمله زیبایی در مورد نیما یوشیج می گوید: نیما یکه تازی است که آمد و شمشیرش فریادش بود و سپرش صفا و صمیمیت اش.

به قول خودِ نیما :

 در بیابان و راهِ دور و دراز

کیست کو مانده؟ کیست کو خسته است؟

شعرای ما قبل از همه این را فهمیدند و حرکت کردند. آنها دریافتند که امروز ما نمی توانیم درباره لاهوت و ناسوت و عشق های آسمانی حرف بزنیم چون امروز ما احتیاجات دیگری داریم. کار سخت تر شده بود. در محتوا، هنرمندانِ جدی روزگار ما فهمیدند که باید کاری بزرگ انجام بدهند و باید احتیاجات ادبی را به زبان وارد کرده و آن را بر سفره مردمان ببرند. اما تازه اینجا بود که مشکل دو چندان شد. مشکل از آنجایی آغاز شد که آنها در محتوا به انگاره های تازه ای رسیدند اما فرم موجود پاسخگوی نیاز آنها نبود.

 همه چیز در جهان آفرینش صورتی دارد و معنایی. و واقعیت آن است که ما هر آنچه می بینیم صورتی است و در پس هر صورتی معنایی وجود دارد. این همان مقوله پر بحث فرم و محتوای در هنر است. که فرم مهم تر است یا محتوا؟ نظر قطعی من این است که تا محتوا پُر نباشد، فرمی اتفاق نمی افتد. همچنان که وقتی مفهوم سازی نشود، لفظ سازی انجام نمی شود. تا بلاغتی نباشد، فصاحتی نخواهد بود.

ادیبان آن روزگار محتوای تازه را دریافتند ولی هنوز آن محتوای تازه شخم نخورده و عمیق نشده بود تا به یک لفظ و زبان متناسب با آن برسند. در همان دوران عده ای سعی کردند بر مبنای نگاه جدید و مدرن در همان قوالب و اسالیب قدیمی قافیه بافی کنند.

کلاس سخنرانی دکتر حسینیان | نیما یوشیج | سخنرانی ادبی

حقیقت آن است که ما نمی توانیم ورود مدرنیته به ایرانِ آن روزگار را کتمان نماییم حال چه به اجبار و چه بر اساس پختگی فرهنگی مردم. حتی اگر این نظر را داشته باشیم که مدرنیته به اجبار و تحمیل وارد این مملکت شد، بالاخره شد. در آن زمان و بر اساس تحولات جدید، احتیاجات جدید از قبیل دموکراسی، آزادی، حقوق نسوان و زنان و مواردی از این دست مطرح شد.

خیلی ها تلاش کردند که کاری بکنند اما قوالب آنقدر فرسوده بود که این محتواهای جدید را بر نمی تافت و نمی توانست آنچه را که شاعر، نویسنده و یا متفکر درصد بیان آن بود را معلوم نماید. بسیاری افراد زحماتی کشیدند که اتفاق تازه ای بیفتد ولی در عمل اتفاقی نیفتاد. ایرج میرزا به نوعی به خود و هم قطاران خود در آن روزگار طعنه ای می زند و می گوید:

می کنم قافیه ها را پس و پیش

تا شوم نابغه دوره خویش

وقتی که می رسیم به نقطه ای که انگار کاری پیش نمی رود و احتیاجات مرتفع نمی شود و حاجتی برآورده نمی شود، نیاز داریم به کسی که حرکت انقلابی بکند اما خردمندانه. انسانی که بدنبال تحول، رهیافت و دریافت و سد شکنی است نه منزوی و منفعل است و نه سرو صداکن و هیاهو طلب؛ بلکه انسانی است خردمند.

خردمند کسی است که دقیقا می داند چه می خواهد. در همین آغازی که برایتان قرائت شد، مشخصا نیما یوشیج می داند چه می خواهد. نیما به خوبی می داند که وقتی به این عرصه ورود می کند، استهزا و تمسخر دیگران را به همراه دارد اما از سوی دیگر آینده اش را چه زیبا برای خودش ترسیم می نماید. آینده مورد تصورش را در زمان حیات خودش تا حدی می بیند و نه کامل.

امروز وقتی نام نیما یوشیج می آید، همه را به کرنش و احترام وا می دارد. یعنی سر تعظیم فرود آوردن در مقابل کسی که من خیلی از اوقات اِبا می کنم که بگویم پدر شعر نو. واقعا چه اهمیتی دارد که پدر شعر نو کیست؟!؟! بعضا در تاریخ های تحلیل می بینم که می گویند اولین شعر نو را لاهوتی و یا دیگران گفتند. این حرف ها واقعا برای من اهمیتی ندارد. این حرف برای من اهمیت دارد که نیما یک الگوی بزرگ ارائه داد. آن الگو چیست؟ الگوی قهرمانی.

همان چیزی که دغدغه همیشگی من بوده است. جامعه بدون قهرمان می میرد. اگر قهرمان وجود نداشته باشد هیچ چیزی اتفاق نمی افتد. قهرمان کیست؟ قهرمان کسی است که بزرگ سر است و نازک دل. خوب دریافت می کند چون نازک دل است اما با همه نگرانی و حساسیت و ترسش نمی ایستد چون بزرگ سر است و چون نگاه قهرمانی دارد.

 هر جامعه ای نیاز دارد به قهرمان. در حوزه ادب، هنر، فرهنگ، تفکر، اجتماع و به هر جایی که نگاه می کنید ما نیاز به قهرمان داریم. خیلی از اوقات می گویند فلان کار را نمی توان انجام داد. می پرسم چرا؟ بهانه می آورند که چون درها بسته است و نمی گذارند ورود پیدا کنیم. من یک سوالی دارم: در برای چیست؟ برای بستن است. در را درست نکرده اند که باز کنند تا من و تو ورود کنیم. درها همیشه بسته اند.

عزیزی از مرحوم مهدی اخوان ثالث در مورد زمانه سیاه و تاریک آن زمان پرسیدکه  نظر شما در این باره که می گویند زمانه بد است، چیست؟ اخوان می گوید وقتی من در آثار بزرگان در طول تاریخ بررسی می کنم ، می بینم این حرفی است که همه بزرگان گفته اند و از نظر هرکدام از آنها، زمانه آنها زمانه ی بدی بوده است. این حرف برای من و تو درسی و پیامی دارد.

من امروز اینجا نیامدم که از بزرگی نیما یوشیج برای شما بگویم که اگر بزرگی نیما را مطرح می کنم به دلیل و بهانه ایست. آن بهانه این است که باید بدانیم که اگر آدمی آدم است و انسان انسان، باید این را بیاموزد و بداند که آمده است برای بزرگ بودن و بزرگی کردن.

این که می گوییم انسان اشرف مخلوقات است که صرف شعار که نیست. این که می گوییم انسان جانشین حق متعال بر روی زمین است که صرف ادعا که نیست. من آمده ام که کاری انجام بدهم، کار بزرگی را انجام بدهم. رسالت من چیست؟ حرکت من چیست و باید به کدام سمت و سو باشد؟

آن چیزی که امروز متاسفانه در جامعه ما به عنوان آفت فرهنگی مشاهده می شود، بحث دنیا دوستی و جاه طلبی است که در اکثریت ما نیز وجود دارد. این دنیا دوست و جاه طلبی ناشی از چیست؟ ناشی از این است که ما دیگر آن نگاه قهرمانی و بزرگ بودن را نداریم. انگار فراموش کرده ایم که آمده ایم به عنوان یک انسان که بزرگی کنیم.

به حقیقت در دنیا بدنبال چه می گردیم؟!؟! این دنیا جایی برای سفت کردن پای ما ندارد. این دنیا خانه ای روی آب است. اگر تصور می کنم که در این دنیا به خیلی از مواهب می رسم و در آسودگی می نشینم و از منافعش لذت می برم، این چنین نیست. به یک اتفاقی هر چیزی از بین خواهد رفت.

من می خواهم نگاه نیما یوشیج را برای شما مطرح کنم. نیما با تمام مشکلاتی که در آن روزگار دارد به سمت تجدد ادبی حرکت می کند. محمد علی جمال زاده به عنوان کسی که متجددانه به داستان و قصه می پردازد در مقدمه کتاب یکی بود یکی نبود این نگاه را در آن روزگار مطرح می کند که گویی دیکتاتوری فرهنگی و تفکری در همه چیز ما وجود دارد و در تک تک آدم های این سرزمین کاملا مشهود است.

ما هر وقت می خواهیم کاری انجام بدهیم، دست و پای خودمان را با قواعد ذهنیِ که خودمان برای خودمان وضع کرده ایم می گیریم. پس خلاقیت هنرمندانه به چه معناست؟!؟! خلاقیتی که مهم ترین عنصر برای خلق اثر هنری است و جزء لاینفک اثر هنری است. به زعم من اگر نیما یوشیج اشتغال به شغل شاعری نمی داشت، مطمئن باشید به عنوان فیلسوفی سرشناس مطرح می شد.

اما نیما یوشیج با ورود به عرصه شعر، تحلیل ذهنی-فلسفی اش را در لحظه سرودن شعر کنار می گذارد و خلاقیت را به مدد می طلبد. نیما مانند هر بزرگ مرد دیگری در عرصه هنر و تاریخ و فرهنگ یک چیز را به درستی در می یابد و آن این است که خلاقیت یا همان عطیه هنرمندی، بدون وجود پشتوانه های تفکری یعنی هیچ.

این چیزی است که همه ما باید بدانیم. تا تفکر نباشد خلاقیت نمی تواند آنچنان عمل کند که اثر ماندگار شود و این راز ماندگاری آثار هنری است. شما می توانید به حضرت حافظ رجوع کنید.

امروزه گویی حافظ تازه دارد مورد توجه و شناخت واقع می شود. من همیشه در کلاس های درس به دانشجویانم می گویم که هر کسی که فقط سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، می تواند غزل حافظ را درک کند. حال آنکه این زبان خیلی قدیم تر از زبان ماست.

چه اتفاقی می افتد که زبان حافظ این قدر رسا و شیوا است؟ و چرا این زبان این قدر اثر گذار و متنفذ است؟ چگونه است که زبان حافظ در ذهن و قلب من رسوخ می کند و ماندگار می ماند؟ همه این ها ناشی از تفکر بزرگ و جدیت حافظ است. اینکه حافظ می داند که چه می کند.

کلاس سخنرانی دکتر حسینیان | نیما یوشیج | سخنرانی ادبی

در آن دوران هم نیمای افسانه ای همین کار را می کند و حرکتی رو به جلو دارد. نیما می فهمد و دقیقا عامدانه و آگاهانه حرکت می کند. در سال 1301 که منظومه افسانه به عنوان مانیفست شعر نو توسط نیما ارائه گردید، نیما در مقدمه افسانه و در خودِ متن افسانه به این قضیه توجه نشان می دهد و آن را اعلام می دارد. در خود متنِ شعر آنجایی که شاملوی همیشه بزرگ هم آن قسمت زیبا را قرائت کرد، مشخصا نیما یوشیج از این رویکرد سخن می گوید:

 

 ای فسانه! خَسانند آنان

که فرو بسته رَه را به گلزار.

خَس به صد سال طوفان ننالد

گل زِ یک تندباد است بیمار.

تو مپوشان سخن ها که داری.

تو بگو با زبانِ دلِ خود

– هیچکس گوی نپْسندد آن را –

می توان حیله ها راند در کار،

عیب باشد ولی نکته دان را

نکته پوشی پِیِ حرف مردم.

این، زبانِ دلْ افسردگان است،

نه زبانِ پیِ نام خیزان،

گوی در دل نگیرد کسش هیچ.

ما که در این جهانیم سوزان

حرف خود را بگیریم دنبال

 

 

نیما یوشیج به صراحت می گوید تو اگر حرفی داری، حرفت را بزن. آن روشی که فکر می کنی درست است را بگوی چه اینکه کسی این روش و این حرف تو را نپسندد. چون این زبان دل افسردگانست، زبان کسی نیست که بدنبال نام و جاه و مقام و ایجاد موقعیت باشد. عظمت نیما را باید در همین نگاه های متعالی انسانی جستجو کنید.

در شعر ققنوس که سال ها بعد سروده می شود، باز به نوعی همین نگاه را مطرح می کند. ققنوسی را به تصویر می کشد که خود را به آتش می کشد تا ماندگار شود و نیما یوشیج ،خود ققنوس وار عمل می کند :

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می افکند.

باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

  شاید برای هر عزیزی که بخواهد با شعر نیما یوشیج ارتباط ایجاد کند، در ابتدا اتفاقی بیفتد و آن مواجهه با زبان نیماست. البته جسارت است که در حضور استاد بزرگی همچون استاد کاکاوند، من درباره زبان شعری نیما سخن بگویم. آن چیزی که من بدان قائل هستم این است که اتفاقا زبان نیما، زبانی است روان. زبانی سخت و پیچیده نیست. فقط باید نیمایی بیاندیشی یا قدری نیمایی بیاندیشی.

در جایی نیما می گوید که مبهم بودن که بد نیست، اصلا ابهام در هنر زیبایی می آفریند، و از دیگر سو کُنه هرچیزی مبهم است. و شعر نیما و ابهام شعری اش با یک نگاه تفکری آمیخته است و الگو ارائه می دهد. الگوی ققنوس را ارائه می دهد که همایش امروز ما نیز به نام ققنوس است. ققنوس وار رفتار کردن و زندگی کردن را مطرح می کند.

حالا همین آدم خود را از حوزه شخصیتی و تفکری خارج می کند و به حوزه اجتماع و سیاست ورود می کند و باز هم نظر دارد و دغدغه مند است که این نگاه را در شعر در فروبند مشاهده می کنیم:

در فروبند که با من دیگر

رغبتی نیست به دیدار کسی،

فکر کاین خانه چه وقت آبادان

بود بازیچه دست هوسی.

 

هوسی آمد و خشتی بنهاد

طعنه ای لیک به بی سامانی،

دیدمش،راه از او جستم و گفت:

بعد از اینت شب و این ویرانی.

 

 در شعرهای نیما، شعر داروگ را داریم. داروگی که با شهودِ عالمانهِ عقلاییِ اجتماعیِ تمام، پیش بینی خردمندانه ای  می کند. هر شعری از نیما یوشیج را که بررسی می کنید، ردپای تفکر و شعور و خردمندی و عقلانیت را به وضوح فراوان مشاهده می کنید.  نیما چنان بستری برای شعر نو می سازد که هر کس با مقدار فهمی و سرسوزن ذوقی، ظهور می کند و شکوفا می شود.

بزرگانی که جرات می کنند به پشتوانه کسی که سد شکن این راه بزرگ و صعب و دشوار بوده است، حرکت کنند و حرف بزنند. من وقتی شعر باغِ من اخوان ثالث را بررسی می کنم و به این بخش می رسم که می گوید: باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست، پشتوانه اش تفکر نیمایی است. که همرنگ جماعت بودن شعارت نباشد ای هنرمند، ای متفکر!!!

بعد از نیما یوشیج انگار می شود که همرنگ جماعت نباشی و حرفت را بزنی چون نیما حرفش را می زند و این جسارت و قدرت را به بعدی های خودش می دهد. مهدی اخوان ثالث با جسارت می گوید من باغِ بی برگی هستم :

 باغ بی برگی که می گوید زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید.

   خیلی سخن را تفصیل نمی دهم. حرف اصلی من همین بود: الگوی قهرمانی نیما یوشیج، فرهنگ نیما یوشیج. فرهنگی که باید بشناسی. نیما یوشیج یک فرهنگ است و صرفا اسم یک شخص نیست. فرهنگی که امروز باید در جامعه ما وجود داشته باشد.

ما امروز یک چیز خیلی مهم را فراموش کرده ایم و آن تذکر دادن به همدیگر است. این بزرگداشت ها و این همایش ها برای همین تذکر ها و یادآوری هاست. باید به هم ارزش هایی که وجود دارد و اتفاق افتاده است را یادآور بشویم. انسان هایی که بزرگمردانه رفتار کردند. آمدند، حرکت کردند و تاوان دادند. زندگی نیما یوشیجی که با چقدر سختی و دشواری همراه است.

از همه چیز گلایه می کند و البته حق هم دارد چون زندگی پر گلایه ای دارد. در بعد مادی، در بعد مسائل معیشتی، زیستی و محیطی، بر هر چیزی که نگاه می کنید پر از گزند و خطر و مصیبت و بلاست ولی او همچنان کار می کند. و همچنان حرکت می کند چون می داند که چه می کند. آدمیزاد بدان که چه می کنی، حرکت کن و به هدفت برس!!! آن وقت است که هرچیزی اتفاق می افتد و در آنچه که انجام خواهی داد پایمردانه پای قدم خواهی بود. این الگو را فراموش نکنیم و بفهمیم که نیما یوشیج با همین نگاه حرکت کرد.

برای ختم کلام و تمام کردن هر آنچه گفتم و مطرح کردم، هرچه فکر کردم دیدم تا وقتی بزرگی همچون اخوان ثالث آنقدر زیبا در مقاله معروف نیما مردی بود مردستان از نیما یوشیج می گوید، من چکاره هستم که بر زبان اخوان زبان دیگری بیافرینم. دکتر مرتضی کاخی از استاد بزرگ عرصه ادب، شفیعی کدکنی نقل می کند که اخوان ثالث استاد مسلم زمان و زبان است و به تعبیر بسیاری از بزرگان خیام زمان و سعدی زمان است. از زبان اخوان نقل می کنم و می گویم که نیما یوشیج کیست:

امروز اگر دنیا بگوید ما فلان و فلان و فلان را داریم، شما که را؟ می گوییم نیما یوشیج را. می گوییم و از عهده بیرون می آییم. زیرا که نیما هم متعلق به عالم انسانیت بود. اگر در کنجِ دنج و خلوتِ خاموش خویش بر پوستِ تختش نشسته بود و کنار آتشی که تنش را گرم می کرد، دلش می لرزید با لرزش درختانی که در شهرها و بیابان های دور و نزدیک عالم می لرزیدند زیر برف ها و بادها.

کلاس سخنرانی دکتر حسینیان | نیما یوشیج | سخنرانی ادبی

زیرا که نیما سرماها و آتش را می شناخت و دوست داشت آتش را چون نیاکانش. بس نکنیم از بزرگداشت او و کلمه ستایشی که باید بدرقه نام بلند و یاد ارجمند او کرد. گرامی بداریم یاد نیما یوشیج را و ارج بشناسیم یادگارهای عزیزش را زیرا که او یکی از بزرگ ترین نمایندگان هنر و فرهنگ ملی ما، یکی از گرانمایه ترین فرزندان آب و خاک و سرزمین کهن ما، پاسدار شرف و حیثیات انسانی و خدمتگزار ملت ما بود.

زیرا که او زبانه و زبان گویای زمانه ما و آتش جاودانه ما بود. بیاموزیم از او شکیبایی و بردباری را و شرافتمندانه وفادار بودن به نیکی را و بی ریایی و بی ادعایی را. بیاموزیم از او خشم و خوشی های نجیب را. بیاموزیم از او مردانه به کار بزرگ دلبستن را زیرا که او در کار بزرگ خویش مردانه دل بسته بود، زیرا که او مرد بود، مردی مردستان.

 در پایان خالی از لطف نیست که مقدمه نیما یوشیج بر منظومه افسانه را از نظر بگذرانیم:

 افسانه

ای شاعرِ جوان

این ساختمان که افسانه ی من در آن جا گرفته است و یک طرز مکالمه ی طبیعی و آزاد را  نشان می دهد، شاید برای دفعه اول پسندید ه ی تو نباشد و شاید تو آن را به انداز ه ی من نپسندی. همین طور شاید بگویی برای چه یک غزل این قدر طولانی و کلماتی که در آن به کار برده شده است نسبت به غَزَلِ قُدما، سَبُک؟ اما یگانه مقصود من همین آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب بوده است. به علاوه انتخابِ یک رویه مناسب تر برای مکالمه که سابقاً هم ملا محتشم کاشانی و دیگران به آن نزدیک شده اند. آخر این که من سود بیشتری خواستم از این کار گرفته باشم.

به اعتقادِ من از این حیث که این ساختمان می تواند به نمایش ها اختصاص داشته باشد . بهترینِ ساختمان هاست برای رَسا ساختنِ نمایش ها. برای همین اختصاص، همانطور که سایر اقسامِ شعر هر کدام اسمی دارند، من هم می توانم ساختمانِ افسانه خود را نمایش اسم گذاشته و جز این هم بدانم که شایستۀ اسمِ دیگری نبود. زیرا که به طورِ اساسی این ساختمانی است که با آن به خوبی می توان تئاتر ساخت. می توان اشخاصِ یک داستان را آزادانه به صحبت در آوَرْد.

 اگر بعضی ساختما ن ها، مثلاً مثنوی به واسطه وسعت خود در شرح یک سرگذشت یا وصف یک موضوع به تو کمی آزادی و رهایی می دهد تا بتواند قلبِ تو و فکرِ تو با هر ضربت خود حرکتی کند، این ساختمان چندین برابر آن واجدِ این نوع مزیت است.

این ساختمان این قدر گنجایش دارد که هرچه بیشتر مطالبِ خود را در آن جا بدهی. از تو می پذیرد: وصف، رمان، تعزیه، مضحکه… هر چه بخواهی.

 این ساختمان را اشخاص مجلسِ تو پذیرایی می کند، چنانکه دلت بخواهد. برای این که آن ها را آزاد می گذارد در یک یا چند مصراع یا یکی دو کلمه از روی اراده و طبیعت هر قدر بخواهند صحبت بدارند. هر جا خواسته باشند سؤال و جواب خود را تمام کنند. بدون اینکه ناچاری و کم وسعتی شعری آن ها را به سخن آورده باشد و چندین کلمه از خودت به آنها بچسبانی تا این که آن ها به قدر دو کلمه صحبت کرده باشند. در حقیقت در این ساختمان، اشخاصی هستند که صحبت می کنند نه آن همه تَکَلُفّاتِ شعریی که قُدَما را مقید می ساخته است. نه آن همه کلمه گفت و پاسخ داد که اشعار را به توسط آن طولانی می ساختند.

چیزی که بیشتر مرا به این ساختمانِ تازه معتقد کرده است همانا رعایت معنی و طبیعتِ خاصِ هرچیز است و هیچ حُسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور ساده جلوه بدهد . این قدرت و استعدادِ خود را بیشتر به کار انداخته باشد.

من وقتی که نمایش خود را به این سَبک تمام کرده به صحنه دادم، نشان خواهم داد چطور و چه می خواهم بگویم. واهی دانست این قدم پیشرفت اولی برای شعر ما بوده است. اما حالا شاید بعضی تصوراتِ کوچکِ کوچک نتواند به تو مَدد بدهند تا به خوبی بفهمی که من جویایِ چه کاری بوده ام و تفاوت این ساختمان را با ساختمان های کهنه بشناسی.

نظریات مرا در دیباچه ی نمایش آینده من خواهی دید. این افسانه فقط نمونه است.

مهارت های سخنرانی

سخنوران پیشنهاد می کند جهت یادگیری دقیق تر و عمیق تر، مطالب مرتبط با مهارت های سخنرانی را به ترتیب زیر مطالعه کنید:
فهرست مطالب